تحقق امر خیر در یک جامعه نیاز به تحقق مؤلفههای متعددی در آن جامعه دارد . فلاسفه با توجه به انسانشناسی خاص و نگاه ویژهای که به جامعه دارند، مؤلفههای مختلفی را برای تحقق عواطف مورد بررسی قرار دادهاند. مثلاً کانت (Kant) پیروی از قوانین عقل عملی را، یگانه راه تحقق امر خیر دانسته و دخالت عواطف را در وقوع امر خیر بهشدت رد میکند.
در این میان بعضی از فلاسفه بر این باور هستند که بروز عواطف و در رأس آنها حالت عاطفی شفقت یکی از مهمترین مؤلفههایی است که منجر به تحقق امر خیر در جامعه میگردد. اگرچه اثبات یا رد وابستگی امر خیر به عواطف لازم است اما این مقاله در صدد این مهم نیست. در اینجا ابتناء امر خیر بر عواطف مفروض گرفته شده است.
به هر حال اگر نقش عواطف را به عنوان یکی از مهمترین مؤلفههای تأثیرگذار در تحقق امر خیر بپذیریم، لازم است با بررسی مفهوم و کارکرد عواطف و در رأس آنها شفقت و نحوه دخالت آن در امر خیر زمینه تحقق هر چه بیشتر امور خیر را در جامعه فراهم کنیم.
به عبارت دیگر با تحلیل مفهوم شفقت و مؤلفههای تأثیرگذار در تحقق آن، میتوانیم ریشههای تحقق امر خیر را شناسایی کرده و با برنامهریزیهای مناسب برای حصول آنها تلاش کنیم .
برای تحلیل مفهوم شفقت ابتدا لازم است موضع دقیقی درباره عواطف اتخاذ کنیم. فلاسفه در تعریف عواطف موضعهای مختلفی دارند. با حفظ اختلافهای زیادی که در این نظریات وجود دارد به طور کلی میتوان این دیدگاهها را به دو دسته بزرگ تقسیم کرد.
بیشتر بخوانید :
در اینجا به طرز بسیار موجزی دو طیف دیدگاه درباره عاطفه بیان شده و موضع این مقاله به اختصار تبیین میشود. در یک سوی این طیف تعریف عاطفه بر اساس احساسات یا هیجانات است. این دیدگاه ریشه در نگاه رایج به عاطفه که برگرفته از نگاه یونان باستان است دارد.
بر اساس این دیدگاه عواطف قدرتهایی بیرون از ما هستند که ما را مجبور به انجام کاری میکنند؛ به همین دلیل افلاطون که عواطف را حرکات غیرعقلانی ارگانیزم میداند، راهکارهای ورزشی مثل حرکات ریتمیک را برای تقلیل عواطف جنین به مادران حامله توصیه میکند.
در این نگاه عواطف را برآمده از حیث انسانی انسان یعنی ناطقیت او نمیدانند و معتقد هستند که اندیشندگی با عواطف نسبتی ندارد، چرا که حالات عاطفی، حالاتی هستند که گویی برآمده از امور خارج از ذات انسان هستند و برخلاف اندیشه که انسان در آن نقش فعال ایفا میکند، عواطف مانند امواج دریا فرد را بدون اینکه خود متوجه چیزی باشد به جلو میکشانند.
به این ترتیب عواطف بیش از اینکه کشش باشند یورش هستند. به عبارتی در نگاه رایج انسان یک حیث انسانیت و فعال دارد که آن اندیشندگی اوست و یک حیثیت حیوانی که در آن منفعل بوده و از خارج از ذاتش متأثر میشود و عاطفه مربوط به حیثیت حیوانی اوست.
در مقابل این دیدگاه؛ عواطف نوعی ادراک هستند. ادراکی که لذت است و ادراکی که الم است. اگرچه حیوانات نیز دارای نوعی ادراک هستند، اما قوه ناطقه انسان از حیوانات برتر است. به همین دلیل اگر عواطف نوعی ادراک باشند و نه تکانههایی فیزیولوژیک، آنگاه میتوان از عواطفی سخن گفت که بر آمده از قوه ناطقه انسان هستند.
به طور خلاصه میتوان این دسته از دیدگاهها را دیدگاههای شناختی در باب عاطفه دانست. با این حساب اگر شناخت مهمترین و حتی تنها عامل تحقق عاطفه است، با ایجاد ادراکات و باورهای خاص در انسانها میتوان به عواطف آنها جهت داد.
به نظر نگارنده شناختی دانستن عواطف به واقعیت نزدیکتر است. لذا در این مقاله در تحلیل مفهوم شفقت نوعی نگاه شناختی _ ارزشی به عواطف حاکم است. همانگونه که بیان شد این مقاله در صدد تبیین عواطف یا امر خیر نیست؛ بلکه غایت این مقاله تحلیل شفقت، بهعنوان یک حالت عاطفی، در جهت یافتن ریشههای تحقق امر خیر است. لذا علیرغم لزوم اثبات مقدمات بحث از این کار خودداری کرده و به تحلیل مفهوم شفقت با فرض شناختی بودن آن میپردازیم.
ادراک درد دیگری
شفقت يكي از حالات عاطفي است كه ارسطو آن را اینگونه تعریف میکند:
"شفقت حالت عاطفی دردآوری است که بر بدبختی و درد دیگری مبتنی است. "
از اين تعريف ارسطويي میتوان نتيجه گرفت كه شفقت به عنوان يك حالت عاطفي، به هيچ وجه مؤلفهای فيزيكي نيست. يعني دردي كه شخص مشفق احساس میکند، به هیچ عنوان حاصل پدیدهای فيزيكي نیست، زيرا در درد ناشی از شفقت، هیچ امر فیزیکیای به شخص ترحمکننده اصابت نمیکند و او عليرغم اينكه درد فیزیکیای احساس نمیکند، از درد و رنج ديگري احساس درد میکند.
در حالت عاطفي شفقت، يك موضوع صرفاً به لحاظ شناختی مورد توجه شخص قرار میگیرد و فرد از توجه و آگاهي نسبت به درد ديگري دردمند میشود. از سوي ديگر به خوبی مشاهده میشود كه درد حاصل از عصبانیت، با درد خشم و درد ناشي از شفقت متفاوت است.
این مسئله نشاندهندهی این است که شفقت دربارهی چیزی است یعنی متعلق دارد و تفاوتي كه متعلق اين حالت عاطفي وجود دارد آن را از ساير حالات مشابه كه همگي با درد همراه است متمايز میکند.
تفاوت شفقت با همدلی
نظریات متعددی در این راستا وجود دارد:
1. نظریه ارسطو
ارسطو در تحليل شفقت توجهي به وجه ارزشيابانه آن نكرده و همدلي را مبناي شفقت قرار داده است. او همدلي را جزء ضروري شفقت میداند و معتقد است، شخص شفقت ورز بايد شبیه شخص متضرر باشد. یعنی باید این اتفاق یا شبیه آن یا امکان تحقق چنین اتفاقی برای شخص شفقت ورز وجود داشته باشد تا بتواند از درد او دردمند شده و احساس شفقت را تجربه كند.
2. نظریه جان رالز
رد پاي اين نگاه را میتوان در نظرات روسو، هومر و سایرین دنبال كرد. به همین دلیل در اشعار هومر شفقت به ترس نزدیک میشود؛ نظریهی اخلاق جان رالز که مبتنی بر عدالت است نیز همدلی را جزء ضروری شفقت میداند. بر اساس این دیدگاه انسانها به دلیل آنکه نمیدانند به کجا خواهند رسید، در پی عدالت و ساختار اقتصادیای هستند که منجر به تعالی حداقلها گردد.
به همین دلیل انسانها نسبت به هم احساس شفقت میکنند. پس جان رالز نیز بر این باور است که شفقت حاصل تحقق امکانات یا اتفاقات مشابه است. به این ترتیب روشن میشود که در دیدگاه ارسطو ، جان رالز و... همدلی جزء سازنده شفقت است.
مطالعه تاريخِ واژۀ همدلي نشان میدهد كه اين واژه در ميان انگليسي زبانهاي قرن هجده ميلادي مترادف با شفقت امروزي به كار میرفته است. بررسی شرح الاسمی دو واژه شفقت و همدلی نشان میدهد اگر چه همدلی برای تحقق شفقت مفید است، لیکن تحقق همدلی برای حصول شفقت کافی و ضروری نیست.
شفقت، درد ما نسبت به ناراحتی دیگران است. همدلی، همدلی ما با دیگران به نحو کلی است، خواه آن اتفاق از نظر ما بد باشد یاخوب. همدردی، میلی کلی به همدردی با درد دیگران است.
از دقت در این واژهها میتوان به این نتیجه رسید که ممکن است ما با شخصی همدلی کنیم؛ یعنی تجربهی او را در ذهن بازآفرینیم، اما نه خود او و نه رنج او برای ما واقعی و بزرگ نباشد.
همچنین ممکن است فرد را در اصابت آن رنج گناهکار بدانیم. از سوی دیگر ممکن است با فرد همدلی کرده و تجربه او را از رنج درک کنیم، اما آن فرد در مرکز اهداف و آرزوها و معنای ما از زندگی قرار نگرفته باشد. در همه این حالتها علیرغم تجسم رنج یک فرد و همدلی با او نسبت به او احساس شفقت را تجربه نمیکنیم.
به این ترتیب میتوان نتیجه گرفت که همدلی جزء کافی تحقق شفقت نیست؛ زيرا ممكن است ما با فردي همدلي داشته باشيم و درد او را از اصابت موضوعي كه در منظومه باورهای او مهم است، درك كنيم، اما آن موضوع براي ما مهم نباشد و ما آن را امري با اهميت ندانيم.
در اين حالت با وجود اينكه با شخص مورد نظر همدلي میکنیم، اما از آنجا كه اهميتي براي موضوع درد قائل نيستيم آن را دردآور ندانسته و در نتيجه نسبت به شخص آزاردیده احساس شفقت نمیکنیم. علاوه بر اينكه همدلي براي شفقت كافي نيست و ممكن است همدلي محقق شود، اما شفقت را به همراه نياورد، ضروری هم نیست.
در واقع ممکن است نسبت به شخص یا حتی حیوانی که به سبب فاصلهی زیاد فرهنگی- اجتماعی و حتی نوعی قادر به همدلی و بازآفرینی تجربهی او نیستیم، احساس شفقت داشته باشیم.
حالتي را فرض كنيد كه در آن گوسفندي توسط يك گرگ دريده میشود. در اين حالت بعيد به نظر میرسد كه به دليل بعد مسئله با حيوان همدلي داشته و همزاد پنداری كنيم؛ با اين وجود چون دريده شدن را امري مهم ميدانيم و زندگي حيوان در منظومه اهداف و غايات ما جاي دارد، نسبت به او احساس شفقت میکنیم.
پس آنچه براي تحقق شفقت لازم و ضروري است همدلي نيست؛ بلكه وجود حكم ارزشيابانه است. اگر فردي كه دچار مصيبت شده است در منظومه اهداف و غايات ما قرار بگيرد و ما او را و درد وارد بر او را مهم و با ارزش بدانيم نسبت به او احساس شفقت میکنیم . در غير اين صورت چه با او همدلي داشته باشيم و چه نداشته باشيم حصول شفقت ضروري نخواهد بود.
پس همدلی تجسم رنج یک شخص است، در حالی که شفقت عرضه رنج یک فرد بر طبع انسان است. در همدلی ممکن است رنج فردی دیگر را درک کنیم و خود را به دلیل مشابهتهایی که داریم جای او بگذاریم، اما از آنجا که به هر دلیلی آن رنج را در مرکز اهداف و آرزوهای خود نمییابیم، آن ادراک منجر به تحقق رفتاری در ما نمیشود.
در شفقت، رنج یک فرد را درک کرده و آن را در مرکز اهداف و امیال خود مییابیم؛ یعنی آن رنج را بر طبع خود عرضه کرده و آن را برای خود مضر مییابیم. در چنین حالتی احساس الم کرده و عمیقاً ناراحت میشویم. این حالت عاطفی باعث بروز رفتار مناسب در انسان میشود.
لازم به ذکر است كه این باور که شفقت بر همدلي استوار نيست به معناي انكار جايگاه همدلي در حالت عاطفي شفقت نیست. بر عكس همدلي، زمینهای اولیه و ابزاری مناسب برای حصول شفقت بهحساب میآید. مکانیزم روانشناختی همدلی و توجه به اتفاقات مشابه باعث میشود که نسبت به دیگرانی که از ما متفاوت هستند احساس علاقه و بستگی داشته باشيم.
به همین دلیل است که تراژدی به دلیل آنکه انسان را نسبت به دیگران و درد آنها حساس میکند و اتفاقات و امکانات مشابه زندگی را به نمایش میگذارد، باعث تحقق احکام ارزشیابانه نسبت به دیگران شده و شفقت را به همراه دارد. پس اگرچه همدلی و خود را به جای دیگران گذاشتن در تحقق حالت عاطفی شفقت مؤثر هستند، جزء ضروری شفقت نیست.
چند باور ضروری
تا به اینجای بحث روشن شد که شفقت، برخلاف همدلی تنها ادراک درد و تجسم آن نیست؛ بلکه شفقت ادراک دردی است که ممکن است شخص مشفق تا آن روز با آن مواجه نشده باشد؛ اما با مشاهده پدیدهای که باعث حصول درد در دیگری شده است و با مهم دانستن آن درد، به دلیل اهمیتی که برای شخص رنجدیده قایل است، حالت شفقت را تجربه میکند.
پس برای تحقق شفقت علاوه بر ادراک پدیده رنجآور و ادراک اصابت آن بر فردی دیگر ، وجود چند باورضروری است.
- اول اینکه اموري در عالم هستند که براي انسانها ارزش و اهميت زيادي دارند.
- دوم اینکه اموری در عالم هستند که از کنترل انسانها خارج هستند.
- سوم اینکه انسانهای دیگر برای فرد شفقت ورز مهم بوده و در مرکز اهداف و غایاتش قرار گیرند. به عبارت دیگر، برای تحقق شفقت لازم است شخص خودش را توسعه داده و دیگران را همچون خود بپندارد.
ارزشگذاری بر پدیدهها
ارزشگذاری بر پایه باور به دو اصل مهم است:
الف) باور به مهم بودن پدیدههای عالم واقع و ملایمت یا عدم ملایمت آنها با نفس انسان
اولین باوری که در تحقق شفقت نقش دارد این است که شخص مشفق باید معتقد باشد که چیزهایی در عالم هستند که برای انسانها مهم هستند؛ یعنی این باور که چون پدیدههای واقعی عالم برای انسانها مهم است، فقدان آنها میتواند باعث ایجاد درد و رنج شود.
اگر انسان به این مسئله باور نداشته باشد نمیتواند حالت عاطفی شفقت را تجربه کند. مثلاً رواقيون به دليل اينكه اخلاق انساني را در اراده و عقل انسان خلاصه میکردند، شفقت را امري مذموم میدانستند. آنها براي اموري كه خارج از اراده انسان است، ارزش و اهميتي قائل نبودند و معتقد بودند انسان بايد مكتفي بذات باشد.
در نگاه ايشان اگر فردي از خارج از ذاتش متأثر شود، عملي غیراخلاقی انجام داده است. پس هرگونه ارزشگذاری بر امور خارج از ذات انسان امري مذموم بوده و در نتيجه دردمند شدن از درد و رنج ديگراني كه براي امور خارج از ذاتشان ارزش و اعتباري قائل هستند نيز ناپسند است.
در نگاه رواقیون و پیروانی مثل اسپینوزا عواطف نامعقول هستند، اما این بدان معنا نیست که عواطف در نگاه آنها مثل گرسنگی غیرشناختی هستند یا اجباری حیوانیاند، بلکه مراد آنها از نامعقول بودن عواطف، غیرواقع بودن، بددلیلی و مقدمات غلط داشتن عواطف است.
شفقت عاطفهای است که رواقیون دربارهی آن و علت رد و سرکوب این حالت عاطفی به تفصیل سخن گفتهاند؛ در نگاه ایشان انسان نباید از خارج از نفس خویش متأثر شود، زیرا هر چیزی که ریشه در تأثر انسان از عالم خارج دارد امری مذموم بهحساب میآید.
به این ترتیب اگر شخصی از اتفاقی که در ید قدرت او نبوده متألم شده و رنج ببیند عمل او مذموم بوده و نشاندهندهی ضعف نفس اوست. اگر آن رنجدیدگی خود مذموم است، جايي براي تألم ديگري نسبت به آن درد وجود نخواهد داشت و رنج شخص دیگر از این درد و شفقت ورزی او به طریق اولی امری مذموم خواهد بود.
به زعم ايشان هیچ امر خارجیای شايستگي ارزشگذاری را ندارد و به همين دليل تألم افرا د از امور خارجي مذموم است . علاوه بر رواقیون افلاطون نیز معتقد است كه انسان خود بسنده است و نیازی به غیر ندارد؛ به همين دليل در منظومه فكري او انسان نبايد از خارج متأثر شود.
به عبارت دیگر انسان خوب يا انسان اخلاقي انساني است كه به حدي از خودبسندگی رسيده كه هیچ شی محسوسي براي او اهميت نداشته و نمیتواند او را متأثر كند. به همين دليل شفقت كه دردمند شدن از غم كساني است كه مورد آزار قرارگرفتهاند بايد سركوب شود؛ زيرا اصولاً انسان نبايد تحت تأثیر خارج قرار گيرد.
پس نخستین باوری که برای تحقق شفقت ضروری است، باور به مهم بودن پدیدههای عالم واقع و ملایمت یا عدم ملایمت آنها با نفس انسان است؛ یعنی این باور که انسان نمیتواند خود بسنده باشد و برای سعادت به پدیدههای خارج از نفس خود محتاج است، اما لایه زیرین این باور ارزشگذاری بر پدیدههای واقعی است.
اینکه کدام پدیدهها برای انسان مهم هستند در تحقق شفقت و هدایت آن برای تحقق جامعه سالم بسیار مهم است. به عبارت دیگر تحقق شفقت منوط است به اينكه از زاويه ديد فرد مشفق چه چیزهایی مهم هستند. این مسئله به مذهب، فرهنگ و ... بستگی دارد.
ب) ارزشگذاری بر پدیدههای واقعی
بررسي تاريخ انديشه و مقايسه ارزشگذاریهای ارسطو كه حاكي از ارزشهای يونان چندين قرن پيش از ميلاد است، با ارزشهایی كه كلارك آنها را برمیشمرد، نشان میدهد كه چند مورد وجود دارد که با حفظ تکثیر گرایی باید در همهی جوامع برای شهروندان فراهم بشود و نبود آنها باعث بروز شفقت میگردد. این امور مهم عبارتاند از صلاحیتهای اصلی انسان:
- زندگی؛
- سلامت بدنی؛
- شایستگی بدنی؛
یعنی شخص قادر باشد آزادانه عمل خود را انتخاب كرده، در مقابل خطرات ایمن باشد و دارای موقعیتهایی برای کامیابی جنسی باشد. - حواس؛
تخیلات و تفکرات؛ مبادی و اصول اندیشیدن، تخیل و حس به او آموزش داده شود و قادر به استفاده از تخیلات و تفکراتش در ارتباط با تجربیاتش اعم از دینی، ادبی، موسیقیایی و ... بوده و بتواند از ذهنیاتش در فضای آزادی بیان استفاده کند و از آزادی سیاسی- هنری- مذهبی برخوردار باشد. - عواطف؛
قادر به ابراز عواطفش باشد . حمایت از عواطف به معنای حمایت از صور معاشرتهای انسانی است. - عقل عملی؛
قادر بهصورت بخشی مفهومی از خیر باشد و...
درست است که قصدیت متعلق یک حالت عاطفی از ارزشگذاریهای شخصی برآمده است، اما مقایسهی موارد شفقت انگیز ارسطو با فیلسوف معاصر؛ کنداک کلارک روشن میکند که اموری که ارزش شفقتورزی را دارند در زمان و مکانهای مختلف با هم تفاوت چندانی ندارند.
اگرچه اهم موضوعات ترحم انگیز میان فرهنگها و افراد مختلف مشترک هستند، اما تفاوت صورت زندگی، اجتماعات و افراد میتواند باعث تفاوت در موضوعات شفقت برانگیز شود. مثلاً امروزه تصادفات هوایی یا رانندگی یا بیعدالتی اجتماعی و ظلم و ستم در شکلی خاص موضوعاتی از شفقت هستند که حاصل صورت خاص زندگی امروزی هستند.
پس برای تحقق امر خیر در جامعه با توجه به مؤلفه شفقت لازم است:
- اولاً
لازم است این باور را که امور عالم خارج برای انسان مهم هستند و انسانها نمیتوانند به صورت مکتفی بالذات زندگی کنند، را توسعه دهیم؛ - ثانیاً
ارزشگذاری بر پدیدههای واقعی را هدایت کنیم . به گونه ای که انسانها از اموری که حقیقتاً برای انسان درد و رنج به همراه دارد ، متأثر شوند؛
توجه به دیگران به عنوان عضوی معنادار در ساختار اهداف
با توجه به نكات ذكر شده و موارد خلفی که در آن فرد خود گرسنگی نکشیده، اما به حال فرد گرسنه شفقت میورزد، درست آن است که بگوییم تحقق شفقت محتاج حکم ارزشیابانه است. یعنی باید فرد رنجدیده، عضوی معنادار در ساختار اهداف و پروژهی زندگی فرد شفقت ورز باشد و بهعنوان هدفی که خیر او مورد حمایت است لحاظ شود.
حصول چنین حکمی به هیچ وجه مستلزم تجربهی آن حالت رنجآور برای شخص شفقت ورز نیست؛ بلکه کافی است متوجه متزلزل بودن شرایط و امکان تغییر وضعیت باشیم. به عبارتي براي اينكه شفقت محقق شود:
1. بايد شخص و رنج وارد بر او را در مرکز اهداف و غایات شفقت ورز قرار داد.
یعنی اگر فردی به دیگران توجه نداشته باشد و آنها را خارج از دایرهی اهداف و غایات خود قرار دهد، درد آنها هرگز برای او اهمیتی نخواهد داشت چه رسد به اینکه از درد آنها دچار الم شود و حالت شفقت را تجربه كند.
به عبارت دیگر فرد شفقت ورز باید قادر باشد که دیگران را واقعی پنداشته، برای آنها احترام قائل بوده و نسبت به آنها احساس دلبستگی و ارتباط کند. وجود دیوار آهنین میان ادیان، طبقات اجتماعی و... باعث عدم حصول حکم ارزشیابانه مبنی بر ارزشمندی دیگران میشود.
2. فردی که کمالطلب بوده، در جستجوی کمال مطلق است و قادر به خروج از خود نیست.
لذا سایر انسانها برای او واقعیت ندارند و در نتیجه او که رقیبی برای کنترل جهان که هدف اوست نمیخواهد از همدلی و حکم اتفاقات مشابه اجتناب کرده و قادر به برقراری ارتباط و احساس دلبستگی نسبت به دیگران نیست.
چنین فردی اگر چه به اهمیت امور بنیادین برای انسان واقف است، اما از آنجا که قادر نیست به دیگران اهمیت داده و آنها را در مجموعهی اهداف و غایات خود جای دهد، نمیتواند حالت عاطفی شفقت را تجربه کند.
با توجه به این باور لازم است با تأکید بر وجوه اشتراک میان انسانها و رهایی از دیدگاههای نژاد پرستانه و حتی طبقه پرستیهای رایج، همچنین توجه به دیگران و اجتناب از خودپرستی زمینه را برای تحقق احساس شفقت فراهم کرد.
برای مطالعه :
اخلاق با گزارههایی نظیر همهی انسانها قابلاحترام هستند، احساس علاقهی کودک نسبت به پدر و مادر یا اشخاص نزدیک را توسعه داده، همهی انسانها را در مرکز اهداف و برنامههای افراد قرار میدهد و به این ترتیب باعث حصول احساس شفقت نسبت به همگان میگردد که عاطفهای معقول و اخلاقی است.
تا اینجا روشن شد که شفقت به عنوان يك حالت عاطفي موضوعي مقصود دارد؛ يعني موضوع آن از زاويه ديد شخص مشفق مورد بررسي قرار میگیرد. تنها در صورتي از درد ديگري دردمند میشود كه موضوع از يكسو از زاويه ديد او واقعاً مهم باشد و از سوي ديگر در مركز اهداف و غايات او قرار بگيرد.
تنها در اين حال است كه شخص از درد ديگري احساس درد میکند؛ به همين دليل است كه گاهي عليرغم اينكه درد بر فرد «الف» وارد شده است او درد را احساس نمیکند، چون موضوع براي او اهميت ندارد، اما فرد «ب» با وجود اينكه خود موردآزار واقع نشده است از آزار وارد بر شخص «الف» دردمند میشود. از اين حالت بهخوبی روشن میشود كه تا چه حد نوع نگاه افراد در احساس درد مؤثر هستند .
پس برای تحقق شفقت دو حکم ارزشیابانه لازم است:
- اول اموری با ارزش وجود دارند که فقدان آنها باعث رنج انسان است،
- دوم سایر انسانها قابل احترام بوده و در مرکز اهداف و غایات ما جای دارند.
غیرقابلکنترل بودن بعضی از پدیدهها
سومین باوری که در حصول شفقت تأثیر دارد باور به این است که شخص قادر به دفع رنج نیست؛ نه تنها قابلیت دفع رنج برای او وجود ندارد؛ بلکه او خود در رنج وارده مقصر نبوده و برای شخص شفقت ورز هم امکان دفع رنج وجود ندارد، چه در غیر این صورت عمل ایشان مستحق شرم است نه شفقت.
پس رنج باید اتفاق افتاده، هجوم آورنده، آزاردهنده و اصابت کننده باشد، یعنی شخص باید بپذیرد که اموری در عالم وجود دارند که در ید قدرت انسان نبوده و برای او بسیار با ارزش هستند.
حالت عاطفی شفقت حاصل همراهی بدبختی و در اجتماع بودن است، یعنی فردی که در اجتماع زندگی میکند و نیازمندی خود و دیگران را درک میکند، میفهمد که جهان خارج یکسره در کنترل نیست و انسان تحت تأثیر خیرات و شرور غیرقابل کنترل خارجی است، لذا با اصابت شر بر دیگران احساس شفقت میکند.
پس چشمپوشی کردن از قدرت مطلق برای حصول شفقت ضروری است و فرد باید نسبت به ضعف و تأثر خود و دیگران از جهان خارج آگاه باشد تا بتواند حالت عاطفی شفقت را تجربه کند.
نتیجهگیری
با توجه به اینکه شفقت و مهر ورزی از مهمترین عوامل بروز امر خیر در جامعه است. لازم است با کنکاش و تحلیل دقیق مفهوم شفقت زمینه لازم را برای تحقق امر خیر فراهم کنیم. شفقت ادراک درد دیگری است، اما بارها اتفاق میافتد که ما از درد دیگری آگاه میشویم ولی احساس شفقت را تجربه نکرده و آگاهی ما منجر به عمل نمیشود.
با توجه به مطالب این مقاله میتوان علت این اتفاق را در سه مسئله خلاصه کرد:
اول اینکه فردی که درد بر او اصابت کرده است برای ما مهم نبوده و در مرکز اهداف و غایات ما جای ندارد:
در چنین حالتی علیرغم آگاهی از درد او مهر ورزی به حدی نخواهد بود که ما را به عملی وادار کند که درد او را بکاهیم. با توجه به این مطلب برای تحقق هر چه بیشتر خیرات در جامعه لازم است تدابیری اندیشیده شود تا انسانها قادر به توسعه من فردی خود بوده و دیگران را در مرکز اهداف و غایات خود بدانند.
به عبارت دیگر تحقق حس نوعدوستی بهگونهای که دایرهی توجه و اهداف شهروندان گستردهتر شده و نوع بشر یا موجود زنده را دربرگیرد، از لوازم تحقق امر خیر در جامعه است.
دومین دلیل این مسئله آن است که دردمند شدن از امور خارج از ذات امری مذموم است:
در واقع در نگاه بعضی از افراد به دلیل رواج اخلاق رواقی و عدم توجه به اموری که خارج از نفس انسان بر او تأثیر میگذارند، اساساً دردمند شدن از امور خارج از ذات امری مذموم است. پس دردمند شدن از درد دیگران نیز عملی لغو خواهد بود.
پس باوری که در تحقق شفقت نقش دارد این است که شخص مشفق باید معتقد باشد که چیزهایی در عالم هستند که برای انسانها مهم هستند؛ یعنی این باور که چون پدیدههای واقعی عالم برای انسانها مهم است، فقدان آنها میتواند باعث ایجاد درد و رنج شود.
سومین علت عدم تحقق امر خیر با وجود آگاهی از درد دیگری است:
یعنی ممکن است با وجود آگاهی از درد دیگری باور نداریم که شخص قادر به دفع رنج نبوده و خود در رنج وارده مقصر نیست؛ یعنی یا او را در اصابت آن رنج مقصر میدانیم و یا بر این باوریم که او خود قادر به دفع رنج است. در چنین حالتی آگاهی از رنج دیگری منجر به عمل نمیشود.
پس برای تحقق هر چه بیشتر امر خیر و اعمال داوطلبانه لازم است هر جامعهای به سه باور مذکور توجه داشته و ایجاد و تقویت آنها را در دستور کار رسانهها، آموزش و پرورش و سایر مراکز فرهنگساز در جامعه قرار دهد.
این مطلب برداشت و خلاصهای از مقاله "کنکاشی در مفهوم شفقت بهعنوان یکی از مؤلفههای تحقق امر خیر"؛ نوشته "زینب السادات میرشمسی" است که در همایش خیرماندگار شرکت کرده است و در سیویلیکا نیز منتشر شده است.
دیدگاه خود را بنویسید