به احسان، خانه از سیل حوادث، رسته میگردد در بی خیر، در اندک زمانی، بسته میگردد
"صائب تبریزی"
واژه "خیر" یک واژه عربی و معنی آن در زبان فارسی: نیک، خوب، نیکویی و خوبی است. متضاد واژه "خیر" در زبان عربی، واژه "شر" به معنی: "بد" و "بدی" در زبان فارسی است. جملهی دعایی: "خیرببینی" به عاقبت نیک انجام کاری اشاره دارد و وقتی میگوییم: "خدا خیرت بدهد" از یک عمل خیر و کار نیک، قدردانی کردهایم.
بازتاب این واژه در نقلها، حکایتها، قصه ها و داستان ها و ادب شفاهی ما ایرانیان، پیشینهای به قدمت افسانهها و اسطورهها، تمثیلها و مثلها دارد و بیشتر تا پیش از دوره مشروطه، به معنی همین "نیکوکاری" بوده است. ادبیات داستانی اکنون ما، برای واژههای حکایت، قصه و داستان، معنیهای ویژهای به دست داده است و هر یک بهصورت گونهای ویژه و خلاقه به شمار میآید.
بیشتر حکایتها و قصهها در سدههای پیشین فارسی، بر محور انسان، جانوران و موجودات طبیعی، بهعنوان شخصیتهای اصلی، با موضوعی ویژه، شکلگرفته و هدف آنها، در اصل، ترویج آموزهها و ارزشهای انسانی، اخلاقی و تهذیب نفس بوده است.
کتابهای قابوسنامه، گلستان، بوستان، کلیلهودمنه، مرزباننامه و جوامع الحکایات و دیگر آثار برجسته روایی و داستانی زبان فارسی، در بردارندِ حکایتها و قصههایی است که غرض نویسنده یا گوینده آنها، در اصل، اخلاق و اثبات حقیقتهای زندگانی و به تصویر کشیدن خلقوخوی پسندیده و ناپسند انسانها و نشان دادن نیکی و بدی، تاریکی و روشنایی و اثر هر یک از این صفتها در زندگی مادی و معنوی این جهانی است.
حکایتها و قصههایی که در آنها، واقعیت، تاریخ و افسانه و اسطوره، باهم در یک طرح ثابت و پیرنگی مشخص، شکلگرفته و ادب عامیانه ما را با سنت شفاهی نقل و روایت، پیوند زدهاند.
موضوع گفتار اکنون ما "بازتاب عمل خیر و نیکوکاری در داستانهای کهن فارسی" است. دامنهی بحث دراینباره، بسیار گسترده است و ما با توجه به زمان و محدودیت متن در این همایش، کوشیدهایم با گزینش چهار حکایت کوتاه و واکاوی کالبد روایی آنها، بازتاب موضوع مقاله، عمل خیر و نیکوکاری، را نشان دهیم.
حکایت اول: گشایش پس از مرگ
ابوسعید خرگوشی، روایت کند که اندر مصر، مردی بود که درویشان را پایمردی کردی. درویشی را فرزندی آمد و هیچچیز نداشت. گفت: "نزدیک وی رفتم. بیامد و از هرکس سؤال کرد، هیچ فتوح نبود. پس برخاست و مرا بر سر گوری برد و نشست و گفت: «خدای بر تو رحمت کناد. تو بودی که اندوه درویشان همی بردی و هر چه بایستی همی دادی.
امروز برای کودک این مرد، بسیار جهد کردم، هیچ فتوح نبود. "پس، برخاست و دیناری که داشت، به دونیم کرد و یکنیمه به من داد و گفت: "این با وام به تو دادم تا چیزی پدید آید و این مرد را محتسب گفتندی."
گفت: "فراستدم و کار کودک تمام کردم و بساختم. محتسب، آن شب، مرده را به خواب دید که گفت: "هر چه گفتی، شنیدم. امروز لیکن ما را در خواب دستوری نیست.
اکنون به خانه من شو و کودکان مرا گوی، آن جا که آتشدان است، بکنند و پانصد دینار اندر آن جاست؛ بدان مرد دهند. محتسب، دیگر روز برفت و چنان که شنیده بود، بکرد و پانصد دینار بیافت. فرزندان وی را گفت: "بر خواب، حکمی نیست و این زر، شما راست، برگیرید." گفتند: "وی مرده است و سخاوت میکند. ما که زندهایم، بخیلی میکنیم؟!" جمله، نزد مرد برد، چنان که گفته بود.
مرد، یک دینار برگرفت و به دونیم کرد و یک نیم از جهت وام به وی داد و دیگر نیمه، خود بازگرفت و مابقی گفت: "برگیر و به درویشان ده، که مرا حاجت بیش از این نبود." ابوسعید خرگوشی گفت: "چون به مصر رسیدم، سرای آن مرده، طلب کردم . کودکان وی مانده بودند، ایشان را بدیدم"
درونمایه این حکایت، پایمردی، میانجیگری، بخشش و کمک کردن و اینکه درک عمل خیر نیکوکاری، یک امر فطری و خواهشی طبیعی است و آدمی در باطن،نسبت به همنوع خود، عطوفت و مهربانی پیداکرده و همواره ، رضای الهی را در زندگانی خود در نظر داشته است.
آن جا که مرد درویش، دینار خود را به دونیم می کند و یکنیمه را به مرد نیازمند میدهد ، درواقع بهعنوان یک مؤمن واقعی و درستکار، نیّت خیر و وجدان اخلاقی خود را به نمایش میگذارد. طرح این حکایت بر پایه این حدیث دینی شکلگرفته که روح آدمی، پس از مرگ به صدا درمیآید و او را از اعمال و پیامدهای آن، با خبر می کند.
حقیقت این است که هر عمل خیر و نیکوکاری ما، از سرشت و فطرت الهی ما، مایه میگیرد و بهصورت دو نیروی متضاد در باطن و مزاج ما، بروز می کند، یکی مثبت و به قول این متن «سخاوت» و دیگر منفی به نام «بخیلی». سخاوت؛ یعنی، بخشش و کرم داشتن و بخیلی؛ یعنی، خسیسی و دونهمتی و فرومایگی.
پیام اخلاقی و انسانشناختی این حکایت هم درواقع این دو خوی آمیخته در فطرت آدمی و اینکه انسانیت به احسان و نیکوکاری است و بخیلی، شایسته انسان باایمان نیست و کسی که بخیلی می کند از مرده هم بیارزشتر است. آن جا که آن مرد (محتسب) پانصد دینار را مییابد و فرزندان مرد مرده، از گرفتن آن خودداری میکنند و محتسب، یک دینار از آن را برداشته، دونیمه می کند و مابقی را میدهد و میگوید: «برگیر و به درویشان ده؛ که مرا حاجت بیش از این نبود.»
درواقع ، اشاره دارد به اینکه پیروی کردن از نیّت خیر، یک امر روانشناختی است و آدمیان را ازنظر نفس و روان، به آرامش و خشنودی و رضایت الهی میرساند؛چرا آن مرد و فرزندان شخص مرده، پانصد دینار را نپذیرفتند؟
چون نمیخواستند، بدهکار حیات از دنیا بروند, چون نفسی مطمئن داشتند و در روح و درون جان آنها، نیرویی مثبت (رحمت و الهام پروردگار) پرورشیافته بود و عقل و خرد، میزان کردار آنها بود و نمیتوانستند یا نمیخواستند برخلاف فرمان الهام تکوینی و فطرت و سرشت الهی خود عمل کنند.
معنی و مفهوم «صدقه دادن» که پیشوایان دینی در آموزههای خود، همواره سفارش کردهاند و این حقیقت که پس از مرگ هم برکات و ثواب بخشش در راه خدا، باقی میماند، نتیجه آموزنده این حکایت میتواند باشد.
کرم کن که فردا که دیوان نهند منازل به مقدار احسان دهند.
برای مطالعه :
حکایت دوم: من پاسبان نیستم
ملکزادهای، گنج فراوان از پدر، میراث یافت. دست کرم بر گشاد و داد سخاوت بداد و نعمت بیدریغ، بر سپاه و رعیت بریخت:
نیاساید مشام از طبله ی عود برآتش نه که چون عنبر ببوید
بزرگی بایدت، بخشندگی کن که دانه تا نیفشانی، نروید
یکی از جلسای بیتدبیر، نصیحتش آغاز کرد که: "ملوک پیشین، این نعمت را به سعی اندوختهاند و برای مصلحت نهاده. دست از این حرکت، کوتاه کن که واقعهها در پیش است و دشمنان در پس. نباید که بهوقت حاجت، درمانی:
اگر گنجی کنی، بر عامیان بخش رسد هر کدخدایی را برنجی،
چرا نستانی از هریک، جوی سیم که گرد آید تو را هرروز گنجی؟
ملک، روی از این سخن درهم کشید و او را زجر فرمود و گفت: "مرا خدای عَزَّوَجَل، پادشاه این مملکت گردانیده است تا بخورم و ببخشم، نه پاسبانم که نگهدارم.
قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت
طرح این حکایت بر محور این پرسشها که؛ چرا آدمیان، نیکی میکنند؟ وظیفه ارباب در برابر رعیت چیست؟ چگونه تدبیر و مصلحت در زندگانی انسانها تأثیر میگذارد؟ چه سرانجامی انسانهای بخیل و خسیس، پیدا میکنند؟ است.
نیکوکاری و عمل خیر، نشانه وظیفهشناسی و نوعدوستی است. همینکه ما به پیروی از عقل و وجدان اخلاقی خود، مال و ثروت خود را در راه یاری تهیدستان و نیازمندان و بدون توقع اجر و حقشناسی، صادقانه صرف میکنیم، فطرت ما، در وجود ما بیدار شده و بر ایمان و اخلاق ما چیره گشته، ما را به سنّت مقدس نیکی کردن، پایبند می کند.
هنگامیکه کسی به ما نیکی می کند و ما را از یک گرفتاری و دشواری میرهاند، بهیقین، ما او را دوست میداریم و میکوشیم به او کمک کنیم و پاسدار یاری و محبت او باشیم؛ با این باور که «کُلُ نَفسٍ بما کَسَبت رَهینَه؛ هر انسانی درگرو و اعمال خویشتن است و اعمال نیک هر انسانی به نفع خود اوست.»
اینجاست که برای ما نوعی وظیفه و شایستگی به وجود میآید و ما ، ارجمندی و شرف معنوی خود را در بروز عاطفه و حس انسانی ویژهای مییابیم و بهاینترتیب، نیکوکاری در وجود ما، جایگزین میشود و باراهنمایی عاطفه و عقل، به آرامش و آسایش میرسیم.
این وظیفه انسانی، ما را بر آن میدارد که نسبت به دیگران و فرودستان، بیتوجه نباشیم و از اندوختن و مصرف بیشازحد ثروت، پرهیز کنیم و تدبیر و مصلحت ما در این میشود که نگذاریم، در جامعه انسانی ما، فاصلهها زیاد شود و اختلاف و ناهماهنگیها در زندگانی ما پایدار بماند.
وظیفهای که سنّت مقدس نیکوکاری بر عهدة ما انسانها گذاشته است، همان کاری است که ملک زادة این حکایت، انجام داده است، با این پند و اندرز که تا آدمی، کار خیر و عمل نیک انجام ندهد، یعنی علم را به عمل درنیاورد، سودی برای خود و جامعه نخواهد داشت؛
همانگونه که تا عود در صندوقچه هست، بو و سودی از آن برنمیخیزد؛ مگر آنکه آن را بر آتش بگذاریم تا بسوزد و مانند عنبر، بوی خوشی از خود در هوا پخش کند. بوی خوش آدمی هم، نام و کار خیر اوست. بنابراین، وظیفه انسانی و مصلحت اجتماعی ما، این نیست که فقط به فکر خود و برآوردن حاجتها و نگهبان ثروت شخصی خود باشیم، فراموش نکنیم که:
سود دنیا و دین، اگر خواهی مایه هردوشان ، نکوکاری است
راحت بندگان حق جستن عین تقوا و زهد و دینداری است
گر در خلد را کلیدی هست بیش بخشیدن و کمآزاری است.
قصه «قارون»، یکی از کسان قوم بنی اسراییل و دشمنی او را با موسی (ع) شنیدهاید؛ «قارون؛ ثروتی فراوان داشت و هرچند او را اندرز میدادند که به مال دنیا مغرور نشود و آن را در راه خیر مردم صرف کند، نمیپذیرفت و در پرداخت زکات، بخل میورزید.
قارون موسی (ع) را متهم کرد؛ ولی در مجمع بنیاسرائیل، موسی (ع) پاک و بیگناه دانسته شد و به علت نفرین موسی (ع) خدا زلزلهای سخت پدید آورد و زمین، قارون و خانه و گنجش را به کام خود کشید
شیخ مصلح الدین، با اشاره به این قصه، در پایان حکایت خود، نتیجه میگیرد که هر کس از راه زور و ستم، ثروت اندوزد و براثر آن، مغرور شود و خود را از دیگران بینیاز پندارد و سرکشی کند و نسبت به همنوعان خود، مهربان و نیکوکار نباشد، هیچ گشایشی در دنیای او به وجود نمیآید و او نابرده کام، از دنیا میرود.
نظامی گنجهای نیز پیش از سعدی شیرازی از قصه قارون، اینگونه نتیجه گرفته است:
ببین قارون، چه برد از گنج دنیا نیرزد گنج دنیا، رنج دنیا
ظهیرالدین فاریابی نیز، قصه غرور اهل دنیا را اینگونه، توصیف کرده است:
قارون هلاک گشت و هنوز از غرور او آید به گوش طالب دنیا، صدای گنج
حکایت سوم: نظر آفتاب
آوردهاند که معتصم ، روزی نشاط شکار فرموده بود. دراثنای آن، از چشم خلق دور افتاد. در آن راه، به موضعی رسید. پیری را دید که خری را با بار خار، در وحل افتاده و پیر، منتظر مانده تا کسی برسد و او را یاری دهد. چون معتصم برسید و حیرت آن پیر بدید، از اسب فرود آمد و او را یاری کرد تا بار، بر پشت خر نهاد. آن گاه بر نشست و او را پنج هزار دینار فرمود.
خود بگذشت و به شهر آمد. پیر، خر را بفروخت و اسبی خرید و آن خانه بفروخت و کوشکی خرید. پیر را گفتند: "این اسب از کجا آوردهای؟" گفت: "روزی کریمی برما بگذشت و به نظر کرم در ما نگریست و این ، از اثر نظر اوست و نظر آفتاب، این خاصیت دارد که سنگ را لعل گرداند و خار را گل برویاند."
بنیاد این حکایت، بر پایه یک رفتار اخلاقی و حس بزرگ انسانی، شکلگرفته است. هدف نویسنده در این حکایت، بازتابانیدن نتیجهای اخلاقی و کرم و کرامت انسانی در قالب یک متن روایی است، پیر خارکن در برابر ابواسحاق بن رشید (درگذشته: 227 ق)، هشتمین خلیفه عباسی، اتفاقی قرار میگیرد.
نقش پیرمرد خارکن نماینده مردم نادار و ضعیف و نقش خلیفه معتصم نماینده مردم دارا و قدرتمند و مسئول اجتماعی در این حکایت ، مضمونآفرینی است تا از این راه، تأثیر مفهوم کرم و بخشش و کار خیر را در زندگانی انسانها، در ذهن خواننده باقی گذارد.
و این حقیقت که برخی انسانها در برخی زمانها ، شایستگی رسیدن به برتری و فضیلت انسانی را پیدا میکنند و روح شیطانی در آنها گم میشود و سایهای از رحمت الهی میمانند و پروردگار تبارکوتعالی ، باقدرت بیهمتای خود، میان دو انسان در دوپایه اجتماعی متفاوت، ارتباط کامل برقرار می کند و نشان میدهد که تمام نیرو و تکاپوی ما انسانها، از یک روح بزرگ، سرچشمه میگیرد و بردباری از شتابزدگی، همت بلند را آشکار می کند.
و رفتار بارحمت و محبت نسبت به مردم، فضیلت روانی انسانها را بیشتر کرده، در زندگانی انسانها/ اثر مطلوب میگذارد؛
بیا که چارة ذوق حضور و نظم امور به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد.
بیشتر بخوانید :
حکایت چهارم: خیر جهانبان
یکی در بیابان، سگی تشنه یافت کُلَه، دلو کرد آن پسندیده کیش به خدمت میان بست و بازو گشاد خبر داد پیغمبر از حال مرد «الا گر جفاکاری، اندیشه کن که حق با سگی، نیکویی گم نکرد کرم کن چنان کت برآید ز دست | برون از رمق در حیاتش نیافت چو حبل اندر آن بست دستار خویش سگ ناتوان را دمی آب داد که داور گناهان او عفو کرد وفا پیش گیر و کرم پیشه کن کجا گم شود، خیر یا نیک مرد جهانبان در خیر بر کس نبست |
طرح این حکایت منظوم و ویژگیهای آن، جنبه خلاقه دارد و باآنکه زبان ساده و دارای مختصهی زبانی کهن است، بار معنایی و محتوایی آن بسیار است. پیام این حکایت در اصل، این باور دینی است که «انَّ الله لا یُضیعُ اَجر المُحسِنین: خدا هرگز نیکوکاران را ضایع نخواهد گذاشت» (سوره توبه، ایه: 120، ص: 157).
هوشمندی شیخ اجل در پرورش این معنی، در این است که آدمیان به پروردگار عالم، جلب و نسبت به انجام عمل خیر و احسان، تشویق شوند. آنچه میان انسان و حیوان بهعنوان مخلوق خدا ارزشمند و کارساز است، پایبندی به نیکی و دادرسی است.
کمک کردن به حیوانات و جانداران آفرینش ، یک وظیفه حیاتی است؛ چراکه ما و حیوانات همه جزو شبکه حیات هستیم و در عمل، به هم وابستهایم و بدون یکدیگر، نمیتوانیم به حیات خود ادامه دهیم. چرخ های زندگی ما را همین جانوران وفادار به حرکت درآورده و بهنوعی ، زیستن ما را تعدیل کردهاند.
پس، بنا به گفته شیخ اجل، کارهای خیر ما به سود ماست و هر عملی را عکسالعملی است؛ مساوی و مختلفالجهت و هیچگاه، از خیروبرکت پروردگار عالم، بینصیب نخواهیم ماند.
پیش از شیخ مصلح الدین سعدی، الیاس نظامی گنجهای نیز در «مخزن الاسرار» خود به سگی اشاره کرده که رابعه عَدَویه زن عارف و زاهد اهل بصره آن را در بیابان، تشنه دیده و گیسوی خود را بریده و با آن طنابی ساخته و به دور جامه خود بسته و به چاهی اندر شده و سپس، با فشردن جامه تر خود، آبی به دست آورده و آن سگ را سیراب کرده است، پروردگار عالم از این کار او، راضی شده و او را به مقام اولیایی رسانیده است. خلاصه سخن الیاس نظامی چنین است:
«ای سپر افکنده ز مردانگی مصحف و شمشیر بینداخته رابعه با رابع آن هفت مرد چرخ نهای،محضرنیکی پسند راهروانی که ملائک پی اند هرکه دراین خانه شبی دادکرد | غول تو بیغوله ی بیگانگی جام و صراحی عوضش ساخته گیسوی خود را بنگر تا چه کرد نیک در اندیش ز چرخ بلند درره کشف از کشفی کم نی اند خانه فردای خود آباد کرد» |
ببینید، نتیجه هر دو حکایت، یکی است. فردای الیاس نظامی ، همان عقبای شیخ مصلح الدین سعدی است؛ فردایی که انسان نیکوکار، از رحمت و فیض الهی ، بینصیب نخواهد بود و «نیکی پسند» همان «جهانبان» است که در خیر را بر هیچکس نمیبندد: اَحسِنوا انَّ الله یُحِب المُحسنین: به درستی که خدادوست دارد نیکوکاران را (سوره بقره، آیه : 195، ص 75).
عبدالرحمان جامی نیز در فضیلت جود و کرم، اینگونه نتیجه گرفته است:
«معنی جود چیست؟ بخشیدن عادت برق چیست؟ رخشیدن
رفت حاتم از این نشیمن خاک ماند نامش، کتابه افلاک
هرچه داری ببخش و نام برآر به نکویی و نام نیک، گذار.»
همین شاعر در حکایتی دیگر، شفقت ورزیدن موسی (ع) و به دوش کشیدن بره سرگردان و رهانیدن آن از دست گرگ و پلنگ، نشانه آیین نیکوکاری و اثبات درستکاری آدمی و مقام پیغمبری یافتن موسی (ع) را در اثر انجام آن کار دانسته است.
دکتر غلامحسین یوسفی نیز در توضیحات خود در «بوستان» نقل کرده است که «مردی سگی را دید که از تشنگی خاک میخورد. لنگ کفش خود را درآورد و با آن، آب برداشت و به سگ داد تا سیراب شد. پس خداوند بهپاس آن کار ، او را به بهشت درآورد.
پس، عمل خیر و نیکوکاری، نشانه مردانگی و یگانه شدن با حق است و هنگامیکه روح ایمان، تقوا و نیکی کردن در آدمی، ادامه مییابد، عزّت و آبروی معنوی او، جاودانه میماند.
نتیجه گیری
برخی واژهها در هر زبانی، کاربردی ویژه دارند. واژه «خیر» در زبان و فرهنگ ما ایرانیان نیز کاربردی پرمعنی و گسترده یافته است. وقتی میگوییم: «خیر دَرِ خونه ی صاحبشو می زنه» به برگشت خیر به خیرخواه و خیّر و نیکوکار، اشاره کردهایم.
وقتی جمله اسمی «حَی علی خَیُرالعَمَل» را در اذان نماز تکرار میکنیم، همگان را برای بهترین کار و کردار (نیکوکاری) فراخواندهایم. حقیقت این است که انسانهای نیکوکار و خیّر، به فضیلت، پاکی و خشنودی از بودن و زیستن رسیدهاند.
انسانهای نیکوکار، هیچگاه از پیمان فطری خود سرباز نمیزنند. بسیاری از ناهمتاییها، ناراحتیهای روانی و اضطرابهای اجتماعی، ناشی از رویگردانی انسانها از راهنماییهای درونی و الهام و عقل؛ یعنی حجّت الهی است.
نیکوکاران، انسانهای باعاطفه و عقل و فهم سرشاری هستند. جامعه شناسان، دانشمندان و متولیان تربیت و فرهنگ جامعه، باید با روشهای منطقی و مؤثر، ایمان، اخلاق و عقل و عاطفه بیدریغ آدمیان را در آنها بیدار کنند و به رشد برسانند و با تلاشهای خالصانه و صادقانه، پردههای تاریکی نفس و خواهشهای طبیعی و نفسانی را که چهره فطرتها را پوشانیده، به کنار زنند و ارزشهای نیک انسانی و مکارم اخلاقی را در همگان زنده نگاهدارند.
و بر میل به درستکاری، نیکوکاری و شفقت به دیگران را در جامعه بیفزایند و از این راه، دغدغه خدمت به خلق داشتن را، همبستگی اجتماعی و آرامش خاطر نهادهای مدنی را تداوم بخشند تا انسان ها بتوانند با وارستگی و شایستگی، عمر خود را وقف محرومان جامعه کنند.
هر گه که دل به عشق دهی، خوش دمی بود در کار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست.
این مطلب برداشت و خلاصهای از مقاله "بازتاب عمل خیر و نیکوکاری در داستانهای کهن فارسی"؛ نوشته "عبدالحسین موّحد"، است که در همایش خیر ماندگار شرکت کرده است و در سیویلیکا منتشر شده است.
دیدگاه خود را بنویسید