بشر از دیرباز بر آن بوده که نیازهای اساسی خود را ارضا سازد؛ این نیازها که خوراک، پوشاک و مسکن میباشند از ملزومات زندگی بشرند که بایستی به صورتی حداقلی تأمین شوند.
وی این نیازها را از طریق مشاغل و کسب درآمد، درکنشی متقابل با دیگر افراد اجتماع تأمین کرده است؛ ولی اگر حالاتی پیشآید که شخصی نتواند بسته به امکانات مالیاش این نیازها را رفع کند، میتواند مطالبۀ مساعدت (صدقه) را حق بداند یا نظر به موقعیت جامعهشناختیاش اجتماع وظیفۀ خود دانسته که چنین شخصی را مورد مساعدت خود قرار دهد.
لذا بنا بر تعریفی که گئورگ زیمل ارائه میدهد او درون قشر فقیر اجتماع جای میگیرد؛ واضح است که موضوع اصلی در مورد انسان فقیر آن است که شخص چیزی دریافت کند. ما در این مقاله تعریف زیمل از انسان فقیر را بهعنوان تعریف مبنایی برگزیدهایم که طبق آن: «شخصی فقیر نامیده میشود که مساعدت دریافت میکند یا نظر به موقعیتِ جامعهشناختیاش باید مساعدت دریافت کند، اگرچه ممکن است ازقضا آن را دریافت نکند.»
در دورۀ پیشامدرن انسانها به سهولت میتوانستند نیازهای خود را تأمین کنند و ازآنجاییکه روابط تولید ابتداییای داشتند در همبستگیای مکانیکی، از طریق کشاورزی و دامداری حداقلی، در جامعهای مبتنی بر روابط قبیلهای و خویشاوندی، بهتنهایی قادر به رفع نیازهای اولیه خود بودند.
در آن برهه فرصتهایی به نسبت برابرتری جهت تأمین ملزومات، در اختیار همگان قرار داشت؛ بااینوجود اگر کسی در موقعیت شخص فقیر و ناتوان در کسب معیشت قرار میگرفت از جانب قبیله، خویشاوندان و یا کلیسا مورد حمایت قرار میگرفت درنتیجه با مساعدتی حداقلی، به سهولت میتوانست سرپناهی فراهم آورد و با اندک خوراکی ادامه حیات دهد.
با انقلاب صنعتی و ورود بشر به عصر مدرن، پیشرفتهای زیادی در صنعت و به موجب آن در امکانات رفاهی حاصل آمد زیرا که این عصر داعیهدار ارتقاء رفاه بشر بود.
این عصر کالاها و خدمات گستردهای تولیدشده و مشاغل جدیدی با سطح درآمد بالاتر با دشواری کمتر در مقایسه با عصر پیشین، برای بشر به ارمغان آورد. با رشد فزایندۀ امکانات و خدمات رفاهی جدید در دوران مدرن، انسانها میتوانستند در یک همبستگی ارگانیکی، بهوسیله درآمد بالای حاصله از مشاغل جدید از طریق مصرف این تولیدات، نیازهای روزافزون خود را برطرف سازند.
در خلال این تحولات تلقی بشر از مصرف نیز تغییر کرد. در قرونوسطی مفهوم مصرف بهطور قابل ملاحظهای با آنچه امروز از آن فهم میشود متفاوت بود. برای اکثریت جمعیت زمین، مصرف مبتنی بر رفع نیاز و بقای روزمره بود، درحالیکه در میان عدۀ اندکی از زمینداران و اشراف نشانۀ زیادهخواهی، جلب توجه و موقعیت اجتماعی تلقی میشد؛ اما در قرن هیجدهم، با شروع مراحل اولیه صنعتی شدن، سرمایهداریِ مصرفی نیز شکل گرفت.
این انقلاب جدید در مصرف، گزینههای خرید مردم از خردهفروشیهایی که بهسرعت در حال رشد بودند، متنوعتر کرد؛ این روند با رشد صنعتی شدن در طول قرون نوزدهم و بیستم به شکلی وسیعتر ادامه یافت. از طرفی زیمل در مقالۀ «گسترش گروه و رشد فردیت» چنین مینویسد که: «تا زمانی که تنوع در تولید نباشد، فرد مجبور است هرچه را از اجبار تولیدشده مصرف کند، حتی اگر در این میان خواستها و نیازهای متنوعی پدید آمده باشد؛ ولی بهمحض آنکه برای هر نیازی تولیدکنندگان مخصوصی وجود داشته باشند، فرد میتواند هر چه را میپسندد به دست آورد بهطوریکه مجبور نباشد با احساسات متضادی چیزی را مصرف کند.»
بنا بر اشاره زیمل، این تحولات، امکانات و خدمات روزافزونی که باهدف بالا بردن سطح رفاه و آسایش بشر در این عصر عرضه شدهاند، نیازهای جدید و روزافزونی را برای انسان ایجاد کردند و بهعلاوه سطح توقع و تصور بشر را از رفاه تعالی بخشیدهاند که از این نظرگاه، حتی امکان داشت فرد باوجود درآمد مناسب، خود را فقیر بداند.
نتیجۀ پیدا شدن فقر درون تمام قشرهای اجتماعی، باعث میشود خصیصۀ نسبی مفهوم فقر را ازنظر بگذرانیم که طبق آن، فقیر کسی است که امکانات مالیاش برای نیل به اهدافش کافی نیستند. ولی در چنین مواردی با در نظر گرفتن تعریف مبنایی مقاله تا زمانی که مساعدتی دریافت نکند و یا در موقعیت دریافت مساعده قرار نگیرد، نمیتوان او را در قشر فقیر جای داد درنتیجه از مطالعۀ ما خارج است.
درنهایت با رشد جمعیت، ماشینی شدن صنعت تولید، تخصصی شدن مشاغل و بهموجب آن حذف حداکثری نیروی انسانی و از طرفی استثمار قشر فرودست جامعه، باعث شد علاوه بر فرمهای قدیمی فقر (که بیشتر از ناتوانی فرد ناشی میشد) فرمهای جدیدتر و خشنتری از فقر گسترش یابند که زاییدۀ تحرکات این عصر هستند.
در عصر مدرن کسانی که در حقیقت مستحق دریافت مساعدت بودند به دلیل کمرنگشان روابط قبیلهای و یا احساسات مذهبی و مهاجرت و شهرنشینی، بایستی از طریق اجتماع و درنهایت دولت مورد مساعده قرار میگرفتند؛ مساعدهای حداقلی که با طرد شخص فقیر از جامعه و در برخی موارد محروم شدن از برخی حقوق مدنی همراه بود.
برای مطالعه :
چهرۀ سمج انسان فقیر
زیمل در سنخشناسی قشر فقیر جامعه، سه دیدگاه مطرح میکند. نخستین دیدگاه موجب ایجاد سنخ اول انسان فقیری میشود که مخصوصاً در کشورهایی که گدایی حرفهای معمول است؛ گدا به طرز سادهلوحانهای معتقد است که صدقه حق اوست و غالباً تصور میکند دریغ داشتن او از آنها به معنای مضایقۀ سپاسی است که او شایستگیاش دارد.
در اینجا تعهداتی که لازمه حقوق فقراست ممکن است لازمه صرفِ حقوق فقرا باشد؛ یعنی اینکه شخص فقیر، حق مقررش را دریافت میکند و خود را مستحق این میداند که از طرف جامعه یا اشخاص مورد مساعدت قرار گیرد که این شیوۀ نگرش باعث آسان شدن درخواست و پذیرش صدقه از طرف فقرا میشود؛ زیرا در نظرِ شخص فقیر حقارت و شرمساری که صدقه میتواند حاکی از آن باشد تا آن حد از میان میرود که صدقه نه از سر دلسوزی است و نه حس وظیفه؛ بلکه ازآنرو مساعده داده میشود که شخص فقیر آن را مطالبه میکند.
این طرز تلقی از مساعده در تصویری که ماکار از چهرۀ خشن فقر دریکی از خیابانهای شهر پترزبورگ ترسیم میکند، بهخوبی نمایان است که: اشخاص فقیری مانند شخص ارگ نواز که برای به دست آوردن اندک درآمدی نمایش بیچارگی راه انداختهاند و یا چهرۀ پسربچهای دوساله با نامهای در دست، به بهانۀ گرسنگی و بیماریِ مادرش و دیگر برادرانش از مردم درخواست صدقه میکند و یا پیرمردی که با صدایی خشن و بیادبانه، با سماجتی منحصربهفرد از بخت خود شکوه و شکایت میکند و به خاطر مسیح صدقه میخواهد.
از نظرِ زیمل این سنخ افراد فقیر، وضعیتشان را بیعدالتی نظمِ کیهانی میدانند و از تمامِ کیهان به عبارتی طلبِ خسارت میکنند و به خود این اجازه را میدهند از هر شخصی که در شرایطی بهتر از آنها قرار دارد مسئول دعاویشان علیه جامعه بدانند و حقوقشان را طلب کنند.
این وضعیت بیشتر در مورد فقیری که به خاطر خدا (و اینجا به خاطر حضرت عیسی) صدقه میخواهد بیشتر نمایان میشود گویی که به خاطر بختِ بد و شکافی که در عدالتِ خداوندی ایجادشده، شخص فقیر دچار این وضعشده و هر شخصی از جامعه موظف است تا این شکافها را پر کند؛ درخواست آنها از شخص خاصی نیست بلکه بهمثابه فردی بر مبنای وحدت نوع بشر.
مساعدۀ تهی از ارادۀ سوبژکتیو
بهمجردِ آنکه رفاه جامعه اقتضا کند که فرودستان مورد مساعدت قرار گیرند، سنخ دوم انسان فقیر پدید میآید بهطوریکه انگیزۀ مساعده بر بخشنده متمرکز میشود بدون آنکه دریافتکننده هیچ نقشی را ایفا کند در این دیدگاه، مساعدت، وظیفه اشخاص و اجتماع (به تعبیری دقیقتر دولت رفاه) است. این مساعدت داوطلبانه یا بهحکم قانون انجام میشود تا فقرا دشمن خطرناک نشوند، از سوی دیگر انرژی کاهش یافتۀ آنها سازندهتر شود و مانع انحطاط فرزندانشان شود.
در مورد بخشندهای که صدقه را برای رستگاری روح خودش میدهد، خودمحوریِ (اگوئیسم) سوبژکتیوِ بخشنده در حقیقت نه به خاطر فقرا بلکه به خاطر جامعه، مغلوب میشود.
در اینجا مساعده به لحاظ محتوایی مطلقاً شخصی است و فقرا غایت فینفسه نیستند بلکه صرفاً وسیلهای برای هدفی که در اینجا رستگاری است. در این رابطه میتوان مساعدهای که ماکار به واروارا میدهد شرح داد که از سر ترحم و حس وظیفۀ پدرانهای که ناشی از یک نسبت دور خانوادگی بود، دخترک را با مساعدههایی در قالب هدایایی نهچندان ارزشمند ازنظر اقتصادی در تحت حمایت خود داشت.
در این مورد واروارا این هدایا را حق خود نمیداند چون میداند ماکار در وضعیت مالی خوبی قرار ندارد ولی بااینوجود ماکار تخصیص مساعده همچنان ادامه مییابد؛ حتی زمانی که به خاطر تأمین این هدایا، دچار فقر مطلق میشود این مساعدهها ادامه دارد.
رفتار ماکار گواه بر خصیصۀ بسیار مهم جامعه زیستی انسانی است که زیمل آن را القای اخلاقی مینامد؛ هنگامیکه مساعدتی صورت گیرد اگرچه مانند این مورد شاید اقتضای هیچ وظیفهای نباشد، تکلیفی برای ادامه دادن آن به وجود میآید که نهتنها از جانب کسی که مساعده دریافت میکند بلکه این احساس از طرف کسی است که مساعدت میدهد.
دقیقاً همانند گدایان، مادامیکه بهطور منظم صدقهای دریافت کنند آن را حق خودشان و وظیفه صدقهدهنده میدانند. اگر زمانی فرارسد صدقۀ فردی که مرتباً این عمل را تکرار کرده، قطع شود احساس ناخوشایندی در گیرندۀ صدقه پدید میآید؛ همچنان که در صدقهدهنده نیز پس از قطع این رویه، احساس شرمساری باقی میماند.
به عقیده زیمل شخص صدقهدهنده با تداوم رویۀ صدقه، طبق فرم خاصی از تعهدِ شرافت عمل کرده همانگونه که دقیقاً در مورد ماکار هم صدق میکند.
مساعدت به فقرا بهمثابۀ نهادی دولتی (عمومی)، هیچ حقی مبنی بر درخواست صدقه برای این قشر قائل نیست بلکه بهعنوان وظیفهای از جانب اجتماع تلقی میشود.
پیداست دولت بههیچوجه در پی برابرسازی وضعیت فردی و جلوگیری از تمایز اجتماعی میان اغنیا و فقرا نیست بلکه هدف غایی از مساعدت، تخفیف دادن نمودهای مفرط معین تمایز گذاری اجتماعی است تا آنکه ساختار اجتماعی بتواند بر اساس این تمایز گذاری تداوم یابد؛ به عبارتی مساعده داده میشود تا فقرا علیه کلیت اجتماع نشورند پس برای تحقق چنین هدفی بایستی نهادهایی رفاهی دایر شود، چه با در نظر گرفتن نفع اجتماعی معطوف به محافظت و تقویت اجتماع، چه حسِ وظیفۀ دینیِ معطوف به رستگاری و سعادت اُخروی.
از طرفی نهادهای رفاهی دولت مدرن به برطرف کردن نیازهای همۀ شهروندان بهمثابۀ کلیتی یکپارچه مبادرت دارند؛ پس مساعدتهای عمومی نیز بهسوی کل فقرا هدایت میشوند.
درنتیجه فقرا تنها بهعنوان ابژهای بیحرکت و بیاثر در دیدگاه اجتماعی دولت نسبت به فقر انگاشته خواهند شد. این طرد فقرا که عبارت از مضایقه کردن شأنِ هدف غایی، در زنجیرۀ غایت شناختی از آنهاست، حتی به آنها اجازه نمیدهد بهمثابۀ وسیله در آنجا قرار گیرند و این امر نیز آشکار میشود در دولت نسبتاً دموکراتیک مدرن مساعدت عمومی، تنها شعبۀ ادارۀ امور است که طرفهای ذینفع (فقرا) که شهروند نیز هستند، در آن هیچگونه مشارکتی ندارند؛ بنابراین فقرا باوجود اینکه به واقعیت تاریخی جامعه تعلق دارد، در آنها و در فراسوی آنها زیست میکنند؛ بهعبارتدیگر فقرا نسبت به گروه تقریباً در موقعیت غریبهای هستند که خود را به لحاظ مادی بیرون از گروهی مییابند که در آن سکنی دارند.
درنتیجه دولت دموکراتیک مدرنی که سیاستهایش برمبنای اصالت فرد و حقوق شهروندی بناشده، آن دسته از اقداماتش که بر قشر فقیر و بیبضاعت متمرکز است موجب زدودن فردیت و هرگونه مشارکت در این قشر میشود؛ در اینجا وجه پروبلماتیک و متناقض مساعده در فرم نمایان است.
ماکار در مورد کودکی که در خیابان از او صدقه طلب میکرد، چنین میاندیشید که با اینکه در این دوره نگرشِ اجتماعی دربارۀ این قشر ضعیف (کودکان) تغییر کرده چرا سرپرست چنین کودکانی آنها را برهنه و عور، در این سرمای خشن راهی خیابانها میکنند تا مردم تصور کنند این وضعیت فجیع ظاهر آنها، کلاهبرداری محض است؛ ازاینرو به آنها صدقهای داده نشود.
این کودکان همیشه مطرود، ازنظر روانی آنچنان سختدل میشوند که حتی اگر با این وضع اسفناکِ مریضی و بیچارگی زنده بمانند، در آینده برای جامعه معضلی اجتماعی خواهند شد.
او با خود چنین میاندیشید شاید تکیهگاهی ندارند تا مسئولیت آنها را بر عهده بگیرد با این وجود مردم تصور دیگری دارند. گفتیم که در تحرکات مدرن مؤسساتی برای مساعدت به این افراد اختصاص دادهشده که از طرف دولت، شهر و یا انجمنهای خیریه و مذهبی مورد حمایت قرار میگیرند ولی نکتۀ مهم این است با این وجود آنها از این حمایت استفاده نمیکنند و همان روال پیشین را ادامه داده و به تکدی گری خیابانی میپردازند.
همانطور که زیمل اشارهکرده علت این واکنشها را میتوان چنین تبیین کرد که نوانخانهها آنچنان تجربۀ ناخوشایندی هستند که حتی اینگونه فقرا ترجیح میدهند به تکدی گری خیابانی بپردازند.
از طرفی میتوان دلیل اصلی را این دانست که ازآنجاکه این مؤسسات بر مبنای قوانین اداری و دولتی اداره میشوند، حداقل امکانات و مساعده را برای کمک کردن به این سنخ فقرا در نظر میگیرند حتی در برخی مواقع در طول تاریخ دیده شده که این افراد از برخی حقوق مدنی و شهروندی محروم شدهاند.
سنخ مبتنی بر مساعدت بخشنده محور
دیدگاه سومی که زیمل دراینباره مطرح میکند تأکیدی است که در آگاهی اخلاقی قشر مرفه جامعه نهفته است؛ درنتیجه مساعدت به فقرا را وظیفۀ خود میداند و هدفشان باری تخفیف دادن وضعیت بد فقرا باشد.
این سنخ جدید از قرن هیجدهم، تحت تأثیر آرمان بشردوستی و حقوق بشر (بیشتر از همه در انگلستان) جایگزین روح مرکزمدارانۀ قانون فقر (عصر الیزابت) شد.
در این امر حق فقرا میتواند بهمثابه سویۀ دیگر رابطۀ اخلاقی میان نیازمندان و اغنیا باشد و ترجیح داده میشود در رابطۀ بین وظیفۀ اخلاقی بخشنده و حق اخلاقی گیرنده، بر اولی تأکید بیشتری شود؛ درنهایت در این مورد مساعدت شخصی بر دولتی ارجح است این رابطه را میتوان در مورد واروارا و مادرش بهخوبی مشاهده کرد که پس از یتیم شدن او و فقر مفرطی که به دلیل طلبکاری پدرش دچار آن شده بودند، از طرف فردی ثروتمند از اقوام خود به نام آنا فیودوروونا موردحمایت قرار میگیرند به صورتی که وی در خانۀ خود مکانی محقر و اندک خوراکی برای ادامۀ حیات برای آنها در نظر میگیرد.
اینگونه رابطهها اکثراً از آن حسی نشأت میگیرد مبنی بر اینکه در جامعۀ مدرن، اشخاص بلندمرتبه حق قیمومیت دیگر اشخاص را ازلحاظ عرفی دارند درنتیجه مساعده از حالتی که از احساسات مذهبی و نفع اجتماعی خارج میشود. دلیل آنچنانکه به نظر میرسد آن وظیفهای است که اجتماع و اطرافیان چنین افراد دارایی، بهعنوان ناظران بر عهده آنها قرار میدهند تا از آن دسته نزدیکان آنها که ازلحاظ مالی در مضیقهاند، حمایت کنند؛ در غیر این صورت مورد سرزنش و طعنه ناظران قرار میگیرند.
در این حالت دیده میشود که فقرا مورد آزار و بیعاطفگی قرار میگیرند تا آنجایی که افرادی که قیمومیت این سنخ فقرا را برعهدهگرفتهاند به خود اجازه میدهند هر کار جفایی، حتی ناشایست، در حق این قشر ضعیف انجام دهند.
در بعضی حالات دیده میشود که در قیمومیت این قشر یک نزاع و رقابت به وجود میآید تا بتوانند در این کارزار برنده میدان باشند، درست همانند پیشنهادهای ازدواجی که از طرف پیرمردی ثروتمند (آقای بیکوف) از سر ترحم و دلسوزی به واروارا داده میشود.
بهموجب اینها شخص فقیر بهعنوان ابژه فعالیت اینگونه افراد قرار گیرد؛ شخص فقیر ازخودبیگانه شود و از مساعدهای که به او اختصاص دادهشده چشمپوشی کند. به عبارتی همانند مساعدت دولتی، در این سنخ صدقهها، گیرنده بهمثابۀ ابژهای بیحرکت و بیاثر میماند که کاملاً مطرود از فرایند غایت شناختی بخشنده باقی میماند.
مساعده از جانب اغنیا، حالتی دیگر نیز دارد که ناشی از فرمی خاص از شرافت و نیز منزلت اجتماعی شخص غنی است. برای مثال ماکار که کارمندی فقیر است وقتی در محضر اعلیحضرت حضور مییابد و اعلیحضرت از احوالات او باخبر میشود، باسخاوتی ستودنی او را مورد مساعده خود قرار میدهد و از سیاق داستان مشخص است که اعلیحضرت بهعنوان یک شخصیت کاریزما، اکثر کارمندان را مورد عنایات خود قرار داده و همگان معترف به عنایات همایونی میباشند.
در اینجا بافرمی از مساعدت مواجه میشویم که مساعده شونده این صدقه را حق خود نمیداند و مساعده را از سرِ لطف و شرافت شخص مساعدکننده میداند، در مقابل شخصِ مساعدکننده نیز وظیفۀ اخلاقی خود میداند که کارمندان و یا دیگر افراد فقیر را مورد عنایات و مساعدات خود قرار دهد.
بهعبارتدیگر در تحرکات مدرن چنین افراد سخاوتمندی وظیفه خود میدانند که چهره فقر را بیشازپیش از دیدِ دیگر ناظران اجتماع، حداقل در حوزه تحت نفوذ خود مخفی کنند. همانگونه که مساعداتِ اعلیحضرت در حوزۀ تحت نفوذ خود یعنی اداره متمرکزشدهاند و یا آنا ازآنرو واروارا و مادرش را دستگیر است، چون آنها در حیطۀ خانواده و اقوام او قرار دارند؛ مواردی که گفته شد صرفاً پی آمد نوعی وظیفۀ اخلاقی در مورد مساعده میباشند، خواه این وظیفه ناشی از شرافت باشد، خواه اجبار ناشی از فشار اجتماعی.
بیشتر بخوانید :
انسان فقیر در مقام فردی سرگردان و بیچاره
جامعۀ مدرن علاوه بر دستآوردها درزمینۀ صنعت، امکانات و خدمات رفاهی، پیشرفتهایی درزمینۀ حقوق مدنی و شهروندی نیز برای بشر به ارمغان آورد درنتیجه سازوکارهای جدیدی از دیوانسالاری را نیز به همراه داشته است.
گفتیم که در این عصر سطح رفاه اجتماعی فزونی یافت و مشاغلی با مزایای بالا به وجود آمد که نهایتاً متناسب با افزایش درآمد، نیازهای روزافزونی برای بشر پدید آورد.
این تکامل باعث شد بشر هرچه بیشتر به چنین سازوکارهای رفاهی وابسته شود بهطوریکه چه از جانب خود شخص، چه اجتماع و یا طبقات منزلتی، در یک جبر ناخواسته، بایستی به این نیازها پاسخ دهند؛ در غیر این صورت شخص مورد سرزنش قرار میگیرد. نتیجۀ روانی این رویکرد چنین خواهد بود که شخص در قشر منزلتی، خود را فقیر میداند.
به همین صورت در مورد ماکار دیووشکین در داستان دیده میشود که وی ازاینرو چای مینوشد تا در معرضِ سرزنش همتباران خود قرار نگیرد؛ اگر چنین نبود اندک پولِ خود را برای چای خرج نمیکرد.
همچنین در مورد شیوه لباس پوشیدن او در اداره، با وجود اینکه فردی قانع است ولی اقتضا شغل اوست که با ظاهری آراسته در اداره حضور یابد؛ هرچند او به دلیل فقری که دچارش شده توانایی خرید لباس مناسب نیز ندارد.
اجبار در ارضای نیازها (گاهاً غیرضروری)، آنجا نمود بیشتری مییابد که در معرض سرزنش همکاران و بالادستان خود قرار میگیرد. با وجود اینکه خودش انسان قانعی است و نیازی به این خرج نمیبیند ولی باید این نیازهای به وجود آورده شده را حتی با استقراض و حتی مساعده برآورده سازد.
البته باید خاطرنشان کرد اگر شخصی امکانات مالی در دسترس را برای رسیدن به اهداف و با ارضاء نیازهای خود کافی نداند در قشر منزلتی خود احساس فقر خواهد کرد؛ در چنین مواردی به مفهوم نسبی فقر میرسیم که حتی برای یک شخص نسبتاً غنی نیز میتواند حادث شود که در شرایط مالی خود احساس فقر کند؛ ولی چنین حالتی ازلحاظ جامعهشناختی اهمیتی ندارد زیرا تنها حالاتی از فقر برای ما قابلبحث است که کنشی اجتماعی شکل گیرد، یعنی شخص فقیر مساعدهای دریافت کند و یا نظر به موقعیت جامعهشناختیاش، مستحق دریافت مساعده باشد.
نظر به مقدماتی که مطرح کردیم در چنین شرایطی، فرمهای بسیار جدیدی از فقر پدید میآید که زاییدۀ این عصر هستند. این فرم اشخاص فقیر با وجود اینکه اعتبار مالی دارد ولی به دلیل ضوابط و قوانین به وجود آمده در نظام بوروکراتیکی مدرن، از اعتبار مالی خود، اجازۀ استفاده ندارند هرچند استحقاق تام داشته باشد.
این ضوابط و قوانین، با وجود اینکه شخص استعداد ذهنی و توانایی جسمی کسب درآمد دارد، او را از کسب درآمد محروم میکنند؛ این عوامل اجتماعی شرایطِ شخص را به سمتی سوق میدهد که اینگونه اشخاص به جایگاه فقیری هبوط کنند که مستحق دریافت مساعده است.
در چنین حالاتی به دلیل اینکه شخص روزگاری به منزلت اجتماعی مناسبی متعلق بوده سعیاش به این است تا شرافتمندانه، حتی با سختی و مشقت ادامه حیات دهد به امید اینکه از بحران بیچارگی رهایی یابد و به وضعیت پیشین بازگردد.
برای درک بهتر از این فرم جدید فقر، آقای گارشکوف نمونۀ مناسبی است چون روزگاری در یک شغل مناسب کسب درآمد میکرد ولی به دلیل کلاهبرداری دولتیای که رئیس او انجام داده بود، احتمال میدادند او نیز در این کلاهبرداری همکاری داشته، درنتیجه بارأی دادگاه از حقوق و مزایای قانونی که به او تعلق داشت محروم شد.
در این شرایط آقای گارشکوف که در معرض ظن کلاهبرداریِ دولتی و دزدی قرارگرفته، اجازه اشتغال در هیچ کاری را برای او قائل نبودند.
شرایطی مطرحشده سنخ جدیدی از فقر (به تعبیری دقیقتر فقر دورهای) پدید میآورد که شخص به دلایلی که گفته شد نظر به موقعیتش، مستعد دریافت مساعده است ولی خود شخص به چنین خواستهای تن نمیدهد، یعنی مساعده را حق خود نمیداند؛ چون با شرایطی که برای او به وجود آمده است بهزعم خود فردی خاطی است و به خود اجازه نمیدهد که طلب مساعده کند.
همانطور که از سبک و سیاق داستان پیداست آقای گارشکوف دچار افسردگی و سرخوردگی زیادی شده و باوجود فقر مفرطی که دارد حاضر به درخواست مساعده حتی از همسایگان خود نیست.
از طرف دیگر اجتماع و سایر اشخاص در اکثر موقعیتها، هیچ وظیفهای مبنی بر مساعدت به این فرم اشخاص فقیر، در خود نمییابند چون در دید ناظران، این اشخاص متعلق به یک منزلت اجتماعی مناسب بودهاند؛ گواه این گفته این است که هیچ مؤسسه یا انجمنی، اختصاص مساعده برای آقای گارشکوف را حق خود نمیداند از سوی دیگر، خود گارشکوف حتی حاضر نیست مورد مساعده قرار گیرد.
البته این وضعیت در همه موارد صادق نیست و افرادی مثل ماکار وجود دارند که بهرغم تهیدستی، اندک دارایی خود را صدقه میدهند؛ نه از سر حس وظیفه بلکه از سر همدردی و حس نوعدوستی
نتیجهگیری
این گفتار در پی طرح رویکردهای اجتماعیای بود که در پیرنگ رمان بیچارگان، به اشخاص فقیر و شیوۀ مساعدت به آنها روا شده است. با اتکای نظری بر مقالۀ فقیر، اثر گئورگ زیمل که سه سنخ فقیر را بر اساس عناصر حق و وظیفه تمیز داده، توانستیم علاوه بر آن سه، سنخ جدیدی از فقر را از بطن رمان استخراجکنیم.
بهطور خلاصه در این مقاله، جنبههایی از رابطۀ فقیر و اجتماع بررسی شد تا دریابیم فقیر حق خود میداند که مورد مساعدت قرار گیرد یا اینکه وی مساعدت را حق خود نمیداند و نهایتاً در مورد مساعدت کننده، این رابطه در خصوص با خصیصۀ وظیفه سنجیده شد.
در دیدگاه اول، انسان فقیر صرفاً حق خود میداند از جانب اشخاص مورد مساعدت و صدقه قرار گیرد درصورتیکه در دیدگاه دوم یک رابطه رفت و برگشتی بین حق و وظیفه وجود دارد؛ یعنی با اینکه در ابتدا فقیر حق خود نمیداند و صدقه هم از طرف مساعده کننده بهعنوان وظیفه مطلق تلقی نمیشود، ولی با تکرار عمل صدقه دادن هم فقیر حق خود میداند و هم مساعده کننده وظیفۀ خود. درنهایت دیدگاه سوم مبتنی بر وظیفۀ اخلاقی است که اجتماع یا ناظران، بر عهده اغنیا میگذارند تا دستگیر فقرایی باشند که با آنها رابطۀ نزدیکی دارند.
در این مقاله بررسی کردیم که چگونه فقر در شرایط مدرن، باعث شد علیرغم تخصیص هزینهها برای زدودن چهرۀ خشن فقر از شهرها بهوسیلۀ افزایش مؤسسات و نوانخانهها، جامعۀ مدرن نتوانست تکدی گری ناشی از این چهره را مخفی کند.
از بررسی فضای اجتماعی این رمان دریافتیم مدرنیته بهوسیلۀ آرمان افزایش رفاه و آسایش اجتماع بشری، منجر به تغییر جوامع شد و در این مسیر تا حدی موفق بود؛ ولی با این وجود در این شرایط، گونۀ بسیار جدیدی از فقر را پدید آمد که میتوان گفت که زائیده و مخصوص شرایط مدرن هستند. اینگونۀ جدید چهرهای بسیار خشن و درعینحال پنهان دارد که در داستان بهخوبی به نمایش درآمده است.
برای این سنخ انسان فقیر، نه حقی برای ادعای مساعده برای فقیر وجود دارد، نه وظیفهای مبنی بر مساعدت از سوی اشخاص و یا اجتماع. نهایتِ این چهرۀ پلید را میتوان در مورد آقای گارشکوف بهروشنی دید که درنهایت، علیرغم دریافت بدهی خود و تبرئه از اتهام کلاهبرداری، دیری نپایید که او نیز همانند پسرش جان سپرد، نه از سرِ مرض، بلکه از شرایط بدِ روحی و روانی که اینگونه فقر مدرن بر او تحمیل کرده بود.
این مطلب برداشت و خلاصهای از مقاله "بررسی دیدگاههای انسان فقیر نسبت به دریافت مساعده در فضای رمان بیچارگان" نوشته سیروس حسینپور، محمد اسکندرینسب و بهمن بخشی است که در همایش خیر ماندگار شرکت کرده است و در سیویلیکا منتشر شده است.
دیدگاه خود را بنویسید