«...طرف با بچههای سرطانی عکس میگیرد و منتشر میکند. درحالیکه در سیستم قدیمی میگفتند کار نیکو آن است که کسی نفهمد. اگر همه فهمیدند که کار خوبی نیست. برچسب ریا به آن میزدند. آن را از کاری کاملاً مثبت به کاری کاملاً منفی تبدیل میکردند؛ اما حالا اینطور شده است؛ چون برای حال خوب خودم است، باید عکسها را هم منتشر کنم...»
گفتگو با منصوره مصطفیزاده؛ دبیر تحریریه مجلۀ همشهری بچهها
منصوره مصطفیزاده؛ دبیر تحریریه مجله همشهری بچهها؛ خودش مادر دو دختر است و دغدغه آموزش این مسئله را هم در خانواده دارد و هم در محیطی که مخاطبان اصلیاش بچهها هستند، با او درباره روشهایی که خودش در خانواده به کار میگیرد و کمبودهایی که میبیند؛ به گفتوگو نشستهایم. متن گفتگو را در ادامه بخوانید.
1. آموزش نیکوکاری در خانواده چقدر اهمیت دارد؟
خانواده بهعنوان نخستین نهاد آموزشوپرورش در هر جامعهای مطرح است. وظیفهای که پدر و مادر در قبال كودك خود دارند با هیچ آموزش دیگری جایگزین شدنی نیست. نبود تربیت خانوادگی را هیچ نهادی نمیتواند پر کند؛ بااینوجود به نظر میرسد که از آموزش نیکوکاری در جامعه امروز غفلت شده است. این امر دلایل بسیاری دارد.
ترویج زیاد خودمحوری، تغییر نگرش جامعه از جمعگرایی به فردگرایی و مسائلی ازایندست همگی در کمرنگ شدن این مهم مؤثر بودهاند.
آموزش کار خیرخواهانه بایدها و نبایدهایی دارد و از خانوادهای تا خانواده دیگر متفاوت است. در آموزش رسمی هم خلأهایی در این زمینه به چشم میآید که نیازمند تأمل و تغییراتی جدي در سطح کلان است.
2. با توجه به اینکه خود شما به علت شغلتان روان گستردهای با بچهها و خانواده را دارید؛ آیا در جامعه و خانوادههای اطرافتان ، آموزش نیکوکاری را دغدغه خانوادهها میبینید؟ در تربیت و پرورش فرزندان به این بعد اخلاقی چقدر و توجه میشود؟
نه نمیبینم، فکر میکنم در سبکهای جدید تربیتی که خانوادهها اجرا میکنند، به خیلی چیزها توجه میکنند که نسلهای قبل به آن بیتوجه بودند. مثلاً اینکه جرئتمندی را به بچه یاد میدهند، نه گفتن را. اعتمادبهنفس و عزتنفس را یاد میدهند، چیزهایی شخصی که زندگی او را بهتر میکند. اما در بخش عمومی، در روابط بچه با اجتماعش خیلی کمتر فعالیت کردهاند.
شاید بخشی از آن به سبب دوره گذار از جامعه سنتیتر و بزرگتر به زندگیهای محدودتر و دوره مدرن باشد؛ یعنی در سیستم مدرن، فردگرایی بیشتر به چشم میآید. قبلاً فرد معنای خاصی نداشت و در قالب خانواده و جامعه تعریف میشد، اصلاً نیازی نبود که این مسئله خیلی آموزش داده شود. بچه در بستر زندگی یاد میگرفت که در برابر جمعی که در آن زندگی میکند مسئول است؛ ولی بعد که به سمت فردی شدن رفتیم حواسمان نبود این تکه را جاگذاشتهایم و آموزش جمعی جا ماند.
3. سخاوت را عموماً یک مستند موروثی میدانند. به نظرتان کمک به دیگران گشادهدستی سخاوت و مسائلی ازایندست آموزش دادنی است؟
به نظرم باید یک گام عقبتر برویم؛ یعنی قبل از نیکوکاری، همدلی مهم است. در آموزشهایی که الان برای کودک وجود دارد این موضوع حلقه مفقوده است. نه بزرگترها آن را بلدند و نه به بچههایشان یاد میدهند.
4. حتی احساس نیاز هم نمیکنند؟
یعنی فکر نمیکنند چیز مهمی باشد. همدلی یعنی به بچهام یاد بدهم زندگی را از دریچه نگاه دیگران هم ببیند. در بچههای دبستانی زیاد دیدهام، در بچههای مهد و سنین پایین ترهم زیاد دیدهام که همدلی ذات وجود دارد.
ولی چون تقویت نمیشود و حتی گاهی از بچه خواسته میشود که اینطور نباشد؛ یعنی میگویند: «تو به خودت فکر کن و لازم نیست به فکر بقیه هم باشیم»؛ بنابراین بچهاین مهارت را یاد نمیگیرد.
کودک به سن دبیرستان که میرسد میفهمد یکچیزی در حلقههای ارتباطیاش کم است؛ اما نمیفهمد آن چیست. وقتی بچه همدلی را یاد نگرفت، در غم و شادی دیگران نمیتواند شریک شود. طبیعتاً نمیتوانیم از او توقع نیکوکاری داشته باشیم.
نیکوکاری برای وقتی است که من در مقابل کمبودها و مشکلات دیگران احساس بدی داشته باشم. آن مشکل را بفهمم و بااحساس مسئولیتی که دارم تصمیم بگیرم در غم آنها شریک شوم.
همدلی درنهایت منجر به احساس خوب میشود. درست است که در غم شریک میشویم؛ اما درنهایت احساس مثبت میآورد. چون این را به بچه یاد ندادهایم فکر میکند شراکت چیز بدی است.
میگوید «چرا باید غصه دیگری را بخورم؟» این را در گفتار نوجوانان زیاد میبینیم که میگویند طرف وقتی ناراحت است سراغ ما میآید؛ یعنی احساس میکند که اصلاً قرار نیست شریک غم او باشد. یا زوجهایی که وقتی به مشکل میخورند فکر میکنند دیگر نباید باهم ادامه بدهند.
میگویند او مشکل خودش را دارد و چرا خودم را با مشکل او حیف کنم. اینها نتیجه آموزش ندادن همدلی به آدمهاست. نیکوکاری به نظر من دو بعد دارد. یکی اینکه در برابر بقیه احساس مسئولیت میکنیم و بخش دیگرش احساس وظیفه در برابر خدا است.
خدا نعمتی به ما داده و ما در مقابلش وظیفهای داریم، بخشی از آن وظیفهاین است که خیرش را به دیگران هم برسانیم، در روش آموزشی که بهشدت انسانمحور و خودمحور است و تحت عناوین مختلف در مهدهای کودک ترویج میشود، بچه اصلاً با این مفاهیم آشنا نمیشود .
این را از نزدیک دیدهام. بچه خودم در چنین مهدی بود و بیرونش آوردم. شکل ماجرا قشنگ است. بهشدت به بچه احترام میگذارند. به بچه تأکید میشود که توهمانی هستی که دنیا بر محورش میچرخد، علایق تو مهم است. استعدادهای تو مهم است. خودت باید پرورش پیدا کنی. بچهای که در این سیستم بار میآید اصلاً لزومی نمیبیند چیزی بالاتر از خودش را ببیند.
ما وقتی خدا را بالاتر از خودمان میبینیم، میفهمیم که باید از او تبعیت کنیم. وقتی کسی خودش را تحت نیروی جمعی میبیند، او هم میگوید حق و مسئولیت دارم: اما سیستم تربیت جدید به این سمت میرود که نه ! تو مهمی و همهچیز برای تو است.
در این صورت چطور میتوانیم از این بچه توقع نیکوکاری داشته باشیم؟ مگر اینکه بچه بگوید برای اینکه حال خودم خوب شود میخواهم نیکوکاری کنم، یعنی نیکوکاری را به او اینگونه یاد میدهیم که مثلاً برویم ساندویچمان را با دوستمان نصف کنیم؛ چون حال خودمان خوب میشود. نیت قضیه چیز دیگری است.
نتیجهاش هم خودنماییهای جدی است که امروز میبینیم. طرف با بچههای سرطانی عکس میگیرد و منتشر میکند. درحالیکه در سیستم قدیمی میگفتند کار نیکو آن است که کسی نفهمد. اگر همه فهمیدند که کار خوبی نیست. برچسب ریا به آن میزدند. آن را از کاری کاملاً مثبت به کاری کاملاً منفی تبدیل میکردند؛ اما حالا اینطور شده است؛ چون برای حال خوب خودم است، باید عکسها را هم منتشر کنم.
5. خود شما برای آموزش این مسئله به فرزندتان چه روشی در پیش میگیرید؟ لطفاً مصداقی مواردی را بیان کنید.
همدلی را نباید با حس دلسوزی همراه کرد؛ یعنی نیازی نیست بگوییم ببین چقدر بدبخت وجود دارد، باید بگوییم ببین چقدر آدم متفاوت وجود دارد.
سعی میکنم به بچهام بگویم فکر نکن کسی که پا ندارد، پول ندارد متفاوت است. توهم با او متفاوت هستی، خودت را جای او بگذار، چیزهایی نداری که او دارد.
فکر نکن او کسری دارد که تو باید جبرانش کنی، همه ما کمبودهایی داریم که همدیگر را کامل میکنیم. باید به همدیگر کمک کنیم، این برای من خیلی مهم بود که بچهام حس این را نداشته باشد که چقدر نیکوکار است! تلاش کردهام حتی این حس را هم نداشته باشد.
بخش دومش این است که از جاهای کوچک شروع میکنم. مثل اینکه خواهرت میخواهد از خیابان رد شود کمکش بكن تا اینکه مثلاً به خانمی که کنار خیابان ایستاده و میخواهد بالا برود کمک کنیم. از چیزهای خیلی روزمره شروع میکنم. این را به بخش عادی زندگی تبدیل میکنم. نمیخواهم بچه احساس کند که کار خاصی کرده است، باید فکر کند این اصلاً وظیفه ما بوده است، کار شاقی نکردهایم.
هرروز ده نفر برای ما کاری انجام میدهند، ما هم برای یک نفر کاری انجام میدهیم. اینکارهای روزمره و وظیفه زندگی ما است و نه اینکه محبتی کردهایم و منتی بگذاریم، در دوران بچگی به من میگفتند: «ببین خدا این را به تو داده و به دیگری نداده!».
درواقع میخواستند حس دلسوزی در من به وجود بیاورند یا اینکه بگویند در برابر چیزی که داری احساس وظیفه کن.من بهشدت عذاب وجدان میگرفتم. فکر میکردم حق دیگری را خوردهام و تازه آن را خوب هم بهجا نیاوردهام. سعی کردم در تربیت بچههای خودم از این موضوع احتراز کنم.
هرگاه آدم متفاوتی دیدهام، بهجای گفتن نکات منفی نکته مثبت را گفتهام. مثلاً ببین آن دختری که روی ویلچر است چه صورت قشنگی دارد که بچهام حس نکند برچسب بدی به آن دختر زدهایم. درعینحال اگر او کمک خواست هم به او کمک میکنیم؛ ولی پریشان ماجرای او نیستیم، ما نیکوکاری را بهعنوان بخش روزمره پذیرفتهایم. یکی دیگر از کارهایمان این است که تعریفش نکنیم ، دخترم دوست داشت برای پدرش تعریف کند که امروز کسی را رساندهایم. از او خواستم این را تعریف نکند و فکر کند یک راز بین ماست.
با دید خدامحور با این قضیه برخورد میکنم. میگویم این رازی است بین ما و خدا. اینکه کسی آنجا نبود؛ یعنی خدا خواسته کس دیگری هم متوجه نشود. این را سعی کردم یادش بدهم که برملا کردن راز ارزش آن را هم از بین میبرد.
امروزه نهادهای رسمی، امر آموزشی را برعهدهگرفتهاند. هم در بخشهای پایین تر که مدرسه و معلم هست و هم در سطوح کلان که برای آموزش، سیاستهایی دارند و هرسال به مدارس ابلاغ میکنند. مثلاً ما در شورای عالی انقلاب فرهنگی گروهی به اسم «تعلیم و تربیت» داریم. در ساختارهای کلان دیگر هم میتوان کمیسیون و با نهادهایی ازاین دست دید که دغدغهشان تعلیم و تربیت است.
به نظرتان در آموزش این مسائل و یا ابلاغ سیاستهایی برای آن موفق بودهاند؟ توقع ما از نهادهای رسمی در این زمینه چقدر است؟ توقع برآورده شده است؟ مدرسه چقدر توانسته شما را در آموزش این مسائل به فرزندتان یاری کند؟
اینها که شوخی است! وقتی هنوز مدارسی وجود دارند که سرویس بهداشتی ندارند، بخاری ندارند، اینطور مسائل توقع خندهداری است. با همه اینها توقع داشتن وظیفه ما است. باید مطالبه کنیم. هرکس باید از مدرسه خودش شروع کند.
من مطالبهام را میکنم اما آموزش بچهام را به مدرسه نمیسپارم. چون بخشهای بدیهی ذهن ما در سنین زیر دبستان شکل میگیرد. این را به دوستانم که تازه بچهدار میشوند هم میگویم که مثلاً تعریف عشق را هرچه بوده تا پنجسالگی به بچهات یاد دادهای.
بعدش نمیتوانی آن را عوض کنی. اینکه مسئولیت من در برابر جامعه و خدا چیست محتوای اصلیاش را در خانواده یاد گرفتهایم. وقتی بچه ببیند حقوق دیگران اصلاً برای خانوادهاش مهم نیست و هر کاری میکنند که کار خودشان پیش بیفتد، همیشه فکر میکند دنیا باید بر مبنای خواسته او باشد؛ اما بچهای که میبیند پدر و مادرش نیکوکار هستند و عمر و مالی را صرف این کار میکنند، در او این مسئله شکل میگیرد که مسئول است. حالا اینکه به چه شیوهای اجرایش کند ممکن است با پدر و مادرش متفاوت باشد.
مدرسه میتواند در این راهبرد به بچه کمک کند. چند سال پیش در مدارس تیزهوشان طرح خیریه علمیه راه افتاده بود. وقف علمی میکردند. در دنیا خیلی شایع است که کرسی دانشگاهی را وقف میکنند. میگویند هزینه پژوهشگری را میدهم. برای ما که در دینمان وقف داریم این مسئله اما کمرنگ است. در این مدارس به بچه راهبرد جدید دادند که به فلان گروه کمک کنیم که دستگاه جدید برای پروژهشان بخرند و.... این هم نیکوکاری است. مدرسه در این حوزه میتواند کمک کند؛ اما واقعا فکر نمیکنم بتواند روحیه بچه را عوض کند. فوقش این است که مهارت را به او یاد بدهد.
6. اگر برای گسترش و توسعه این دغدغه راهکاری در سطح آموزش عمومی در نظر دارید و توصیه میکنید، بفرمایید. اگر کمبودها و بیتوجهیهایی در مدارس، مهدکودکها و سایر مکانها مشاهده کردهاید هم بفرمایید.
در مدارس همهچیز کلیشهای است. میگویند قلک بدهیم، بچه پول بیاورد و کمک کند. درنهایت هم بچه خیلی کم در این مسئله سهیم میشود. بچه فقط پول میآورد، کادر مدرسه آشپزی و توزیع را بر عهده میگیرند و به او خبر میدهند که به نیازمندان غذا دادیم. بچه لذت فرایند را نمیکشد.
مهدکودک دختر من ایدهای داشت که آش درست میکردند و برای همسایه میبردند. نخود و لوبیا را خود بچه پاک میکرد. سبزیها را پاک میکرد. در تمام طول فرایند دربارهاش حرف هم میزدند که چرا در دین ما گفتهشده اطعام کنید، چرا گفته نشده بروید و فقط پول بدهید. بعضیها پول غذا ندارند و ما که داریم باید کمک کنیم یا مثلاً این دستی را که کمک میکند، خدا میبیند.
چیزهای خیلی کوچکی که به زبان فلسفی و سخت هم نبود و توضیحشان به بچه آسان بود. بچه طی یک فرایند لذتبخش با چند تا جمله متوجه میشد که به این کار میگویند اطعام کردن و... این مدل خیلی بهتری است از اینکه بگوییم پول بدهید برای زلزلهزدهها و....
در دین ما هم این موضوع تأکید شده صدقه دادن اگر در برخورد مستقيم با فقیر باشد هم خوب است. الان ما خیلی وقتها صدقاتمان را آنلاین پرداخت میکنیم و اصلاً از مشکلات روحی که احتمالاً افراد کم برخوردار دارند، بیخبریم. همان همدلی که شما هم گفتید شکل نمیگیرد.
در اردوهای جهادی سعی میکردند این کار را انجام بدهند. مدرسه مفید و علامه حلی این کارها را میکردند. جهادیهای علمی برگزار میکردند. بچههای دبیرستانی میرفتند و به بچههای مناطق کم برخوردار درس میدادند. بچه از نزدیک وضعیت را میدید و از چیزی که داشت، سوادش و هوش و مدرسه خوبش به دیگری هم میبخشید.
این مدلها برای بچه خیلی جذابتر است. مدلهای درگیر کننده تری است. سر ماجرای زلزله کرمانشاه فراخوان لوازمالتحریر و اسباببازی دادیم. پدیدهای که ما را ناراحت کرد این بود که اسباببازیها و لوازمالتحریر بسیار خراب به ما رسید، اسباببازیهای کهنه، مدادهای کوچک.
اینها شأن هدیه دادن نبود. من بچههای خودم را میبردم تا خودشان انتخاب کنند که چه وسیلهای را هدیه بدهند.
بعد میگفتم از بین اینها انتخاب کن که کدامشان در شأن هدیه دادن است. تمیزش کنیم و... این هم آموزش بود درحالیکه اصلاً در آموزشهای کلیشهای مدارس ما توجهی به این مسائل نیست.
دیدگاه خود را بنویسید