من در اینجا میخواهم ابعاد یک سؤال را باز کنم و سپس به آن پاسخ دهم. بعد هم بگویم که چرا این سؤال را مطرح کردم. سؤال این است: فعالیتها یا کنشهای داوطلبانه در جامعه امروز ایران چه ضرورتی دارد؟ ما چرا باید کنش و فعالیت داوطلبانه انجام دهیم؟
سپس میخواهم تجزیهوتحلیلی ساختاری در مورد کنش داوطلبانه در جامعه معاصر و مدرن ارائه کنم و از این طریق درباره کنشهای داوطلبانه توضیحی نظری و تحلیلی ارائه کنم درباره اینکه این کنشها چه زمینهها، چه سازوکارها و چه پیامدهایی دارد. همچنین میخواهم راهی باز کنم به لحاظ نظری بهسوی توسعه معنای کنش داوطلبانه در جامعه معاصر ایران.
کنش داوطلبانه در دنیای معاصر
کنش داوطلبانه عملی است که ما از روی اختیار، آزادی و میل انجام میدهیم، وقتی از کنش داوطلبانه صحبت میکنیم، فعالیتی فردی یا جمعی است که سوژه مدرن یعنی انسان مدرن، با دو هدف که همزمان آنها را پی میگیرد انجام میدهد. از یکسو خود تحققبخشی، خودشکوفایی، مشارکت کردن، ایفای نقش و مسئولیتپذیری؛ یعنی فرد میخواهد شهروند شود و از رعیت بودن یا از یک عنصر پیرو بودن، به یک شهروند، به یک انسان مسئول خودآگاه و خلاق تبدیل شود.
و اما از سوی دیگر کنش داوطلبانه کنشی است که میخواهد ساختار و سیستم را، یعنی جامعه و فرهنگ مدرن معاصر را تولید کند، یعنی میخواهد با مسئولیتپذیری، خودآگاهی، خودشکوفایی، خلاقیت و مشارکت خودش نهتنها سوژه مدرن را بسازد یعنی فرد را به عامل تبدیل کند، بلکه میخواهد ساختار را هم بسازد.
منظور از ساختار چیست؟
یعنی شهر، بوروکراسی، دموکراسی، نظم اجتماعی، محیطزیست، آموزش، هنر مدرن، اخلاق وغیره. اینها همه ساختار هستند، ساختارهایی که امکان زیست جمعی، انسانی، اخلاقی، امکان زیستی که در آن آسایش و آرامش وجود داشته باشد را فراهم میکنند.
برای مطالعه :
ماهیت کنش داوطلبانه
دکتر رضا داوری در کتاب خرد سیاسی بحث فوقالعاده جذابی را ارائه کرده است درباره اینکه بزرگترین بحران در جامعه امروز ایران این است که فاقد عقل هستیم.
منتها ایشان توضیح میدهد که انواع عقلها وجود دارد. آن چیزی که ما در آن بحران داریم عقل راهنماست. عقل راهنما عقلی است که به عاملهای فردی و جمعی امکان عمل کردن و ساختن موقعیتهای سوژگی را بدهد.
پس کنش داوطلبانه، تیپ آرمانی عملی است که مبتنی بر یک نوع خرد سیاسی و راهبردی است، مبتنی بر یک نوع عقل راهنماست، فقط عقل نظری نیست.
عقلی که به ما مقصدها را نشان میدهد و مهمتر از آن فقط تأمل نیست، بلکه اقدام و فعالیت است. در واقع نوعی دانش است که به تعبیر سنتیتر میشود اسمش را گذاشت حکمت عملی. پس کنش داوطلبانه هم از جنس دانش و هم از جنس اقدام است.
تناقض ساختاری کنش داوطلبانه در جامعه مدرن
اما اجازه دهید درباره تناقض ساختاری موجود در این مؤلفه جامعه مدرن بحث کنم. جامعه مدرن مجموعهای از مؤلفههایی را ایجاد میکند که کنش داوطلبانه را درعینحالی که الزامآور میکند، درعینحال عکس این را هم انجام میدهد. جامعه مدرن در ساختارهای خودش بهنوعی نظراً عمل داوطلبانه را ناممکن میکند.
همه ما میدانیم که جامعه مدرن به تعبیری که فوکو بکار میبرد جامعه انضباطی است. جامعهای که دائماً اشکال پیچیدهای از نظم را ایجاد میکند. بوروکراسی یا نظام اداری مدرن چارچوب انضباطبخش در جامعه مدرن است. قانون و مقررات هم روح بوروکراسی و دموکراسی است.
مفهوم دیگهای که فوکو ابداع کرد جامعه سراسر بین است. جامعهای که دائماً در حال نظارت ما است. این احساس در ما تولید میشود که ما دائماً تحت نظارتیم.
در ساختار سنت میگفتیم که خداوند همهچیز را میداند و آن خداوند هم ستارالعیوب بود. ضمانت کرده بود که هرگز راز ما را فاش نمیکند؛ اما خدای مدرن نگفته من ستارالعیوبم ازاینرو هرلحظه ممکن است رسوایی به پا شود.
پس این جامعه سراسر بین که در ساختار معماری، شهری، قانون، بوروکراسی و در همهچیز هست، شکل دیگهای از نظارت و کنترل را ایجاد میکند. ازیکطرف از درون انضباط میدهد از طرف دیگر کنترل و نظارت میکند.
میخواهم بگویم ازیکطرف ما ملزمیم به اینکه شهروند باشیم و کنش داوطلبانه انجام دهیم و از طرف دیگر آزاد باشیم و فعل اختیاری انجام دهیم.
تمدن معاصر ازیکطرف میگوید که خویشتنداری، صبوری، مسئولیتپذیری، مصرف نکردن، رعایت حقوق دیگری و از طرف دیگر میگوید که دیگری را تعریف کن، بشناس و با او وارد گفتگو شو و از طریق گفتگو این دیگری را کمکم درونی کن.
اخلاق مراقبت یعنی اخلاق مادرانه داشتن، دلسوزی اجتماعی. ما همه غصهدار هستیم اما غمخوار نیستیم. غصه لذتهایمان را میخوریم. غصه بیپولیها، غصه اینکه بغلدستیمان چقدر دارد من ندارم؛ اما غمخوار چیز دیگری است.
فرآیند تمدن فرآیند توسعه غمخواری است نه غصهداری. تمدن مدرن ازیکطرف میگوید به ما خویشتنداری و غمخواری، از طرف دیگر میگوید آزادی، آزاد از چه؟ آزاد از قیدهای طبیعی به کمک علم و فنّاوری.
ازیکطرف به ما الزام میکند که دیگری رو به رسمیت بشناسیم و با او گفتگو کنیم اما از طرف دیگر با گسترش روحیه ارزشهای فردگرایانه گسترش فردیت را ترویج میکند، به تعبیر فریدون مشیری این گرگ درون ما را یکدفعه رها میکند که بدرد تا بتواند مصرف کند، بتواند ویران کند، بیحد و بیاندازه کیف کند. پس تعارض این است.
موانع کنشگری داوطلبانه
در این فضا چطور میشود داوطلب بود. ازیکطرف همه ما داریم حرص و ولع میزنیم که پولدارتر شویم. کنشهای داوطلبانه در چنین شرایط از چند جهت دشوار یا ناممکن میشوند:
اولین مانع: الزامها و قانونها
اول ازاینجهت ناممکناند که الزامها و قانونها، به تعبیر وبر قفس آهنی بوروکراسی مجال بازاندیشی، عاملیت یا فردیت را محدود میسازد، حتی مسئولیت را بیمعنا میکند.
در چنین چارچوبی به یک معنا انسان محو میشود؛ یعنی وقتی قرار باشد همهچیز سازمان شود، قانون شود، انضباط شود و همه دانشها و فنّاوریها انضباطبخش شوند، عمل داوطلبانه ناممکن میشود.
دومین مانع: حرص و طمع
کنش داوطلبانه در فضای جدید از جهتی دیگر مشکل دارد، حالا به زبان سنتی بگوییم، این حرص و طمع و خواستنهای بیانتها، این رها شدن بیانتهای امیال و غرایض، این اخلاق فردیت مجالی برای داوطلبانگی نمیگذارد.
سومین مانع: درک محدود از مفهوم کنش داوطلبانه
این مورد برای ماست. دوتا مورد اولی که گفتم برای جامعه غرب هم بود؛ اما این مورد بیشتر بحران ماست. البته بگویم که آن دو بحرانی که گفتم بحران غرب است بهطور مضاعفش بحران ماست.
چون ما نه بوروکراسی انضباطبخشی داریم که کاملاً انضباط را ایجاد کند بلکه یک شِبه بوروکراسی بیمار داریم که بحرانهایش را داریم بدون اینکه مزایای آن را داشته باشیم. از فردیت هم بحرانهای آن را داریم بیآنکه مزیتهای آن را داشته باشیم.
اما مورد سومی که میگویم برای جامعه غرب نیست، برای ماست این است: درک محدود از مفهوم کنش داوطلبانه. عمل خیر در همه ادیان ازجمله اسلام همهجوره حمایت شده است.
فرهنگ مسلمانی به لحاظ مفهومی همهجوره از عمل خیر و از عمل داوطلبانه و از مسئولیتپذیری اجتماعی حمایت میکند، از اینکه ما اگر یک نفر را بکشیم بشریت را کشتیم و اگر یک نفر را نجات دهیم همه را نجات دادهایم، اما یک مسئله وجود دارد. آن مسئله این است:
برداشت محدود از مفهوم عمل خیر و کمتوانی برای بازخوانی و تفسیر مفهوم عمل خیر یا رویههای نهادی عمل صالح و خیر در چارچوب جامعه مدرن.
ما به اشکال جدیدی از رویههای حقوقی و اجتماعی، عرفها و آئینهای جدید، به برداشتهای تازهای از مفهوم مسلمانی در فضای معاصر و مدرن احتیاج داریم که امکان کنشهای داوطلبانه را برای اهداف فردگرایانه هم ممکن کند. این آن چیزی است که ما نتوانستیم به آن برسیم. بله عدهای هستند که نیاتشان و اهدافشان در مسیر تحقق آرمانهای مذهبی است؛
برای این گروه از افراد جامعه همه نوع پاداشها و رویههای حقوقی را تعبیه کردیم؛ اما در جامعه، با تولید مجموعهای از بهاصطلاح دیگریها روبرو شدهایم بیاینکه دیگریها را بتوانیم تعریف کنیم، تحمل کنیم و به رسمیت بشناسیم.
مثالی میزنم تا منظورم مشخص شود، ما در طول تاریخ، طبیعت داشتیم محیطزیست نداشتیم. محیطزیست یک مفهوم جدید است. فرق طبیعت با محیطزیست در این است که طبیعت را تبدیل کردیم به دو مفهوم. زیستن در یک محیط یا ساختن محیطی برای زیستن یا بهعبارتدیگر طبیعت زدایی از طبیعت تا آن را به محیطزیست تبدیل کنیم.
بیشتر بخوانید :
راهکار چیست؟
در این شرایط کنش داوطلبانه یعنی چه؟ یعنی تلاش برای تفهیم و تفهم، تفسیر و خلق دانش و مسئولیت نسبت به محیطزیست؛ یعنی آن خویشتنداری اینجا معنا پیدا میکند.
به شما میگویند، در سوپر مارکت، وقتی پلاستیک نیاز نداری، نگیر. پلاستیکها دیگر طبیعت نیستند، اینها محیطزیست ما هستند. اینکه باید نسبت به طبیعت آگاهانه زندگی کرد؛ نیازمند کنش داوطلبانه است. داوطلبانگی در این فضا یعنی اقدام جمعی برای یادگیری و یاددهی سواد زیستمحیطی.
پدرم خدابیامرز هنگام دروی گندم شروع میکرد به جمعکردن گندمهایی که روی زمین ریخته بود، من نوجوان بودم، عصبانی شدم، اعتراض کردم که گندمها را بچینی که خیلی سودش بیشتر است. میگفت پسرم اولاً این برکت خداست و مهم نیست قیمتش چقدر است.
دوم اینکه ما برای اینکه اینها را درست کنیم یک سال آبیاری کردیم، زحمت کشیدیم، حساب کن چقدر انرژی گذاشتیم حالا بریزیم زمین. سوم میگفت اینها را جمع کنیم، چهار کیلو نان میشود، آدمها میخورند، لذت میبرند به این فکر کن. چرا داری به این فکر میکنی که پولش چقدر میشود؟ من که توی ساختار جدید بودم نمیفهمیدم طبیعت یعنی چه؟
پدر من که توی ساختار پیشامدرن بزرگ شده بود ارتباطش با طبیعت، طبیعی بود. منطق آن را میفهمید. من داشتم با هژمونی پول کیفیت گندم را به کمیت تبدیل میکردم ولی پدرم مقاومت میکرد. ببینید میخواهم بگویم در یک ساختار پیشامدرن این یک کنش داوطلبانه بود.
برای تولید دانش؛ ما به یک نظام دانش جدید نیاز داریم. تا بتواند ذهنیت جدیدی پیدا شود. این نظام دانش جدید به معنای منسوخ شدن نظام دانش کهن نیست. به معنای دور ریختن یا گسیختن نیست.
گسیختن غیر از گسستن است. گسیختن پارگی، اما گسست عبور است. در عبور، مسیر گذشته امتداد مسیر ماست، ما برای اینکه بتوانیم در یک فضای جدید به نظام جدیدی متناسب با ساختار تاریخ و انسان امروزمان برسیم باید یک نظام دانشی تولید کنیم که بتواند در عین گسست معرفتی با گذشته، درعینحال از گسیختن پرهیز کند.
به اعتقاد من دانشهای علوم انسانی، مهندسی و پزشکی ما، هیچکدام تا این لحظه نتوانستهاند در یک نوع ترکیب موزون معنادار، میان نظام دانش سنتی و نظام دانش معاصر، دانشی خلق کنند که یک نوع اخلاق مراقبت داوطلبانه را ممکن و ملزم کند. بهطوریکه آن را به ژنتیک انسان اجتماعی امروز تبدیل کند. برای همین است که بحران داریم.
در غرب تمام سازمانهای مدنی و اجتماعی، فضاهای داوطلبانه تعریف کردهاند. بالاتر حتی کارکنانهم میتوانند فرصتهای داوطلبانگی داشته باشند. ولی ما بوروکراسی را فقط برای تحمیل و اجبار تعریف کردیم، آنهم با پول نفت و رسید به اینجا که توی سازمانها همه کارمندها دنبال جایی میگردند که نخواهند کار کنند. یک شغل خوب، شغلی است که در آن حتی 5 دقیقه هم نخواهی کار کنی.
ما فکر میکنیم که اگر 5 دقیقه کار کنیم خیلی زرنگی کردهایم، به همان اندازه که در سازمان کار نمیکنیم آسیبش به بچهمان، محیطزیستمان، نظام تغذیهمان، بهداشتمان و امنیتمان وارد میشود. به همان اندازه انسجام اجتماعی از هم میپاشد. جامعه ضعیف میشود. من از کنشهای داوطلبانه صحبت میکنم، از داوطلبانگی بهعنوان یک عمل. عمل یادگیرنده و یاد دهنده. شکلی از نظام دانش. شکلی از شناخت، شکلی از سوژگی و ذهنیت، شکلی از مسئولیت و دلسوزی اجتماعی نه در چارچوب یک توصیه اخلاقی.
ما باید بینشی پیدا کنیم که کنش داوطلبانه را در ساخت زندگی امروز بهعنوان یک ضرورت ساختاری بفهمیم نه بهعنوان یک توصیه اخلاقی. نمیگویم نباید تذکر دهیم، چرا باید در گفتگوهایمان اشکال گوناگونی از تذکر و یادآوری هم باشد؛ اما باید تحلیل کنیم. ما در عصر تحلیل بسر میبریم. باید یکدیگر را با دانش نظری متقاعد کنیم که کنش داوطلبانه است که زندگی اجتماعی را میسازد.
داوطلبانگی مفهوم دیگری از عشق ورزیدن
از گابریل گارسیا مارکز جملهای میخواندم نوشته بود که خوشبختی انجام دادن کارهایی نیست که دوست داریم،
خوشبختی دوست داشتن کارهایی است که انجام میدهیم.
کنش داوطلبانه یعنی تلاش برای دوست داشتن کارهایی که انجام میدهیم. اگر کاری که انجام میدهید را با مفهومی مثل دوست داشتن یعنی با یک انرژی عاطفی پیوند بزنیم، کار تبدیل میشود به عمل. از زحمت تبدیل میشود به عمل.
پارسال به روستایی برای مراسم یکی از بستگان مرحوم رفتم. روحانی حرف جالبی میزد. میگفت ما عشق را گاهی اوقات فقط درون روابط انسانی میفهمیم. من نفی نمیکنم که آدمها میتوانند به هم عشق بورزند و دوست بدارند؛ ولی یادمان باشد که کل قرآن هم بر عشق استوار است و بعد سوره حمد را تفسیر میکرد که خدا هم فقط عمل عاشقانه را عبادت حساب میکند؛ از خدا یک معشوق میسازیم و این همان چیزی است که خدا قبولش میکند. احتمالاً بحران ما هم در عمل دینی، هم سازمانی و هم در عمل اجتماعی حذف شدن مفهوم عشق است. داوطلبانگی مفهوم دیگری از عشق ورزیدن است.
کنش داوطلبانه عملی همگانی
عمل داوطلبانه، کنش داوطلبانه که ممکن است بهصورت سازمان مردمنهاد در سازمانیافتگیاش یا خیریه و موقوفه و یا بهصورت ساختن مدرسه، اهدای پول، نذر کردن یا اشکال مختلفی دربیاید؛ در جامعه معاصر ما باید بهصورت عملی همهجایی و همگانی باشد نه عملی استثناء.
داوطلبانگی باید یک قاعده زندگی اجتماعی باشد باید در سازمان اداری تعریف پیدا کند، در همه گروههای سنی. داوطلبانگی باید کنش زنانه و مردانه هر دو باشد.
باید در امور عرفی و دنیوی و دینی همزمان وجود داشته باشد. کنش داوطلبانه باید بتواند هم سویههای سنتی مذهبی را پیدا کند، هم سویههای غیر سنتی غیرمذهبی را پیدا کند تا فضا برای همگان باز شود.
کنشهای داوطلبانه باید هم بتواند معطوف به ارزشهای اجتماعگرایانه و هم معطوف به ارزشهای فردگرایانه باشد. کنشهای داوطلبانه در فضای معاصر باید تبدیل به مفهومی از عمل شود که مثل خون توی رگهای جامعه جاری شود، در غیر این صورت جامعه با بحران عظیمی روبرو خواهد شد، به تعبیری که فوکو بکار میگیرد اقتصاد مدیریت پرهزینه میشود.
اقتصاد مدیریت چیست؟
یعنی شما هر کاری که بخواهید انجام بدهید 50 برابر آن چیزی که بودجه، وقت و نیرو احتیاج دارد، باید هزینه کنید، تازه معلوم نیست آن کار صورت بگیرد.
این میشود اقتصاد مدیریت. کمترین نظم بالاترین هزینه را میبرد، چه هزینه سیاسی چه هزینه اقتصادی و چه هزینه اجتماعی، تحقق کمترین هدف بیشترین امکانات را میطلبد.
از امکانات نیروی انسانی و فنّاوری بگیرید تا امکانات مدیریتی سازمانی. چرا؟ چون جنس کنشهای ما دیگر داوطلبانه نیست. کنشهای ما استراتژیک شده. ما بحران استراتژیک شدن کنشها را پیدا کردهایم؛ یعنی یک نوع عقلانیت ابزاری صرف که فاقد مؤلفه انسانی اجتماعی است. فاقد مؤلفه داوطلبانگی است. این بحران ماست.
به کنشگری داوطلبانه بیاندیشیم.!!
در پایان باید بگویم، از این جلسه رفتیم بیرون به کنش داوطلبانه فکر کنیم. با اطرافیانمان فکر کنیم. برای خانوادهمان، بچهمان، نوهمان، دانشآموزمان و همکارمان این امر را توضیح دهیم، چون داوطلبانگی است که مدنیت ایجاد میکند، انسانیت و اخلاق ایجاد میکند.
همانطور که گفتم در زندگی اجتماعی حضور اجباری در سازمان نمیتواند ساختار مولدی در سازمان ایجاد کند و سیستم را راه بیندازد، دلسوزی است که این کار را میکند.
دیدگاه خود را بنویسید