استاد میرجلال‌الدین کزازی؛ چهره ماندگار فرهنگ و ادب، با حضور در "بنیاد خیریه راهبری آلاء" و دیدار با مدیران این مجموعه در نشستی صمیمی در بابِ جایگاه نیکوکاری در فرهنگ و ادب پارسی به ایراد سخن پرداخت. مشروح این دیدار در زیر ارائه می‌گردد. 

جایگاه نیکوکاری در فرهنگ و ادب پارسی

استاد کزازی، گفتگوی خود را با این مصراع شروع کردند: "خداوند نام و خداوند جایفرزانه توس در آغاز شاهنامه، که ایرانیان، آن را نامۀ سپند و آیینی خویش می‌دانسته‌اند گفته است که:

به نام خداوند جان و خرد / کزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای / خداوند روزی‌ده رهنمای

این بیت با ساختار ساده و روشنِ بی‌آلایش خویش، بیتی از دید اندیشه و معنا بسیار بلند، ارزشمند، ژرف و شگرف است. حال، چرا استاد بر "نام" و "جای" بنیاد می‌کند هنگامی‌ که می‌خواهد آفریدگار را به ما بشناساند.

این بیت، دومین بیت شاهنامه است چه پیوندی دارد نام با جای؟ خب هر کس، هر چیز و هر جای به‌ ناچار نامی دارد، این‌ که استاد بگوید آفریدگار هم دارای نام است، نام‌های نیکو؛ آن هزار و اندی نام که برای خداوند برمی‌شمارند سخنی نوآیین و ناب و ناشنوده نیست، رازی نیست که او بخواهد گشود.

نام در برابر جای است، منظور از "جای"؛ گیتی است، جهان پیکیرینه، جهان دیداری، جهانی که ما با توانش‌های حسی خود آن را درمی‌یابی. حتی می‌توان به جهانِ تن اشاره کرد. در هر حال، بیشترین نمود این جهان، "جای" است، خاک،‌ زمین، جای که اگر نمی‌بودند، نه ما می‌بودیم نه جانداران، نه گیاهان، نه کوه‌ها، نه رودها، هیچ‌چیز.

برای مطالعه :

جایگاه نیکوکاری در منظومۀ تربیت دینی

بنابراین خواست فرزانه توس این است که خداوند جان و خرد، اوست که جای را، گیتی را، جهان پیکیرینه را آفریده است؛ در برابر، خداوندِ نام هم است، نام همان مینوست، جهانِ نهان، جهانی که ما هرگز با توان‌های حسی خود راهی بدان نداریم، از همین روی است که خداوند هر زمان که خواسته است آنچه را در مینوست بازنماید برای ما از ترفندهای زبانی و ادبی بهره برده است.

برای مثال؛ گفته است بهشت چنین است چنان است. درختان بلند سایه‌افکن، رودهایی که در زیر این درختان می‌گذرد، زیبارویان سیه‌چشم، باده‌های دیگر سان، چون به شیوه دیگر نمی‌توان مینو را بازنمود.
گزارش‌ها و بازنمودها، تنها بازمی‌گردد به شناخت و دریافت حسی ما، آنچه ما از آن جهان، جانِ نهان، جهانِ جان، هرگونه خوش می‌دارید بنامیدش می‌شناسیم، پیوند ما با آن جهان تنها به یاری نام انجام می‌گیرد، شما می‌شنوید بهشت، دوزخ، پاداش، کیفر، اما اگر بپرسند بهشت، دوزخ، پاداش، کیفر، به‌راستی چیست؟ 

شما آنجا در کجا خواهید بود؟ چه‌کار خواهید کرد؟ به‌راستی پاسخی روشن برای پرسش‌های از این‌ گونه نداریم، حتی اگر ده، صد، هزار کتاب هم در این‌باره نوشته باشند.

همچنان ترفندهای ادبی را بیش‌ از پیش به کار می‌گیریم، راز گشوده نمی‌شود تا زمانی که ما گیتی را فرو بگذاریم به مینو، به جهان نهان، جهانی که از دیدی می‌توان گفت از گونۀ اندیشه و منش است، مینو با منش در واژه هم‌ریشه است.

هومان یا هومن به معنی نیک‌اندیش یا نیکومنش است، وارونه آن دژم یا دشمن بداندیش کسی است که منش بد دارد، «منش» واژه باستانی هند و اروپایی است. در زبان‌های فرنگی هم کاربرد دارد، مانند «مایند» در انگلیسی یا «مینتال» و «مانتایل» در زبان‌ فرانسوی و «منتالیته» آلمانی، ما هرگز مَنش و اندیشه خود را نمی‌توانیم به حس دریافت کنیم.

دادو دهشِ خداوند

خداوندِ نام و جای، او دارنده، آفریننده و هم گیتی و هم مینو است، اما خواستِ من، بخش دوم این بیت است.

"خداوند روزی‌ده رهنمای"

این روزی‌دهی و رهنمایی بازمی‌گردد به‌ "جای" و "نام"، روزی‌دهی به‌ "جای" بازمی‌گردد و رهنمایی به "نام"؛ روزی‌دهی به گیتی و به تن بازمی‌گردد و رهنمایی به مینو؛ هم روزی می‌دهد ما را و توشه روزانه تن ما را می‌پروراند و هم ما را راه می‌نماید، اندیشه‌مان و منشمان را راه می‌نماید، به کجا؟ به‌ جایی که سرانجام بدان خواهیم رفت. 

این دو نشانۀ دهشِ آفریدگار است، تنها در اندیشه تن ما نیست، در اندیشه جان ما هم هست، ما تا در گیتی هستیم به‌ ناچار در تنگنای تن هستیم، در زندان خاکیم، نیاز داریم به توشه، به خوراک و گرنه تن خواهد فرسود، خواهد مرد.

این در حالی است که اگر ما با تن درافتاده‌ایم، برای این نیست که در تن بمانیم باید بازگردیم به خاستگاه نخستین خویش، به نِیِستان مولانا، ما نی‌هایی هستیم که ما را از نیستان بریده‌اند، گسسته‌اند، می‌نالیم، اما پیشینه‌مان را نمی‌دانیم، پس چرا ناله؟ ناله ما به‌ناچار به آوا نیست، در گفتار، رفتار و کردار می‌نالیم، آسیمه‌ایم، سرگشته‌ایم، بی‌تابیم، زیرا آواره‌ایم، از گونه گیتی نیستیم.

"جای" ما را از نام بازندارد

آری، نی را از نیستان بریده‌اند، به این انجمن آورده‌اند، می‌نالد ناله‌ای جان‌سوز تا زمانی که به نیستان بازگردد، همه رفتارهای نکوهیده، ناپسند، زیان‌رسان ما ناله‌های ماست. زر اندوزی، آزمندی، در پی پایگاه‌های بلند بودن، نمی‌دانم از کدخدای ده گرفته تا فرمانروایی و پادشاهی بر کشور و بر جهان، جهان‌خوارگی، جهان‌پارگی، حتی جستن دانش که بسیار گرامی است.

کسی دانش بجوید، دانش‌گر بشود، اما این دانش و آگاهی در رویۀ ذهن او بماند و در کردار و رفتار او بازنتابد، این‌همه ناله‌های ما است، چرا فرجام نمی‌شناسیم؟ چرا هر چه بیش می‌یابیم بیش می‌جوییم؟ در این‌ که آنچه ما می‌جوییم از آن ما نیست، به کار ما نمی‌آید، گره کار ما را نمی‌گشاید، درد ما را درمان نمی‌کند.

زر و سیم به چه‌ کار من می‌آید؟ شما این داستان پاناما را ببینید، ده‌ها چهره نامدار سیاسی برای آنکه مالیات ندهند، پول‌های خود را برده‌اند آنجا به گنج‌خانه سپرده‌اند، هزاران هزار کرور دلار، تومان و یورو، با این پول چه خواهید کرد؟ به‌زودی خواهی مرد، این‌همه بر جای خواهد ماند.

حال هر چه بیش می‌یابد بیش می‌جوید، برای این که، آن سرگشتگی و آن آوارگی را با پول درمان نمی‌تواند، پایگاه بلند و یا هر چیز دیگر که گیتی است. آدمی دل‌خوش می‌کند به‌روزی، روزی او را از ره‌نمودگی بازمی‌دارد و پرسمان آدمی این است.

کم‌اند کسانی که آن دهش دیگر خداوند را هم درمی‌یابند، می‌شناسند، از آن بهره می‌برند، کم‌وبیش این دو باهم ناسازند، یعنی کسی که به آن توشۀ روزی دل‌خوش کرد، کم‌وبیش به‌ناچار از این‌یک بازخواهد ماند، چون زندگانی ما آن‌چنان نیست که بتوانیم هر دو را دوشادوش بجوییم، مگر چند در جهان خواهیم زیست؟ 

اگر از بیماری‌ها و از هوای آلوده و از تنش‌های گوناگون عصبی و روانی که ما را در میان گرفته است جان به در بریم، 70 سال، 80 سال، دستِ بالا 100 سال که نیمی‌اش را هم در خواب و در ناهوشیاری می‌گذرد و چند سالی هم در کودکی، آنچه ما به راستای زندگی می‌کنیم 30 سال، 40 سال، 50 سال است. 

نمی‌توانیم هم "روزی‌خوار" باشیم هم "ره نموده"، این‌ که می‌گویم کم و بیش اگر یکی را ستاندیم دیگری را وا خواهیم نهاد، از اینجاست، وگرنه این دو با هم ناساز نیستند. هم‌تراز ساختن این‌ها کاری است دشوار، که ما هم از گیتی بهره ببریم و هم پاس مینو را بنهیم، هم تن را بپروریم هم جان را.

هر ایرانی؛ یک نیکوکار

من چندی پیش با یکی از خبرنگاران گفت‌وگویی دراز دامان انجام دادم که به چاپ رسید یا بازتاب رسانه‌ای، به شیوه‌ای دیگر یافت، در بخشی از آن گفت‌وگو سخن از منش فراگیر ایرانی رفت. من نمی‌خواهم به این زمینه بپردازم تنها این نکته را یاد می‌خواهم کرد که آن خبرنگار از من پرسید که بنیادهای این منشِ فراگیر، منشی که همه ایرانیان از آن بهره دارند، چیست؟

من چند ویژگی بنیادین را برشمردم، درباره آن‌ها سخن گفتم. یکی از این ویژگی‌ها دیگر دوستی است، ایرانی از آن روی که ایرانی است می‌باید دیگر دوست باشد. اگر ما کسی را بیابیم که خود را ایرانی می‌داند، اما دیگر دوست نیست، می‌توانیم در ایرانی بودن او گمان‌مند باشیم. 

نمی‌خواهم به فراخی به این زمینه بپردازم. تنها به یک نمونه بسنده می‌کنم که نمونه ایست برجسته، آن هم نامی است که ما ایرانیان بر دیگران نهاده‌ایم. هنجار این است که نامی را که بر دیگران می‌نهند نامی باشد از سرِ نکوهش، کارداش، حتی دشنام گونه؛ زیرا که هر مردمی، مردمان دیگر را فروتر از خود می‌انگارند. 

من نمونه‌ای بیاورم برای شما، یونانیان دیگران را «بربر» می‌نامیدند این واژه هنوز در زبان‌های اروپایی کاربرد و روایی دارد. «بربر» به معنی کسی است که ددمنش مانده است، هنوز شهرآیین یا متمدن نشده است، نمونه‌های دیگر از این دست می‌توانم آورد اما به همین یک نمونه بسنده می‌کنم.

بیشتر بخوانید :

مدل آموزش نیکوکاری در سیستم آموزشی آمریکا

ما ایرانیان، دیگران را چگونه نامیدیم بی هیچ ناسزا، سخن درشت، ناپسند و نکوهیده؟ ما بر آنان «امیرانی» یا «میرانی» نام نهاده‌ایم به معنی کسی که ایرانی نیست. شما در همین نام‌گذاری آشکارا دیگر دوستی ایرانیان را می‌بینید.
بایستۀ دیگر دوستی، ارج نهادن به دیگران است به همان‌سان، یاری رساندن به دیگران. داد و دهش اگر بسیار فراخ بنگریم ریشه در این ویژگی بنیادین فراگیر، در منش و خوی ایرانی دارد. پس فرجام سخن آن است که اگر کسی دیگر دوست نبود، به هنگام نیاز به دیگران یاری نرسانید، ایرانی ناب نژاده راستین نمی‌تواند باشد. 

هنگامی که شیوه رفتار ایرانیان با مردمان دیگر چنین است، پیدا است که با هم میهنان‌شان بارها بیشتر مهرآمیز، دوستانه، یاری‌گرانه خواهند بود.

اگر ایرانی داد و دهش نداشته باشد، یاری‌رسان و دستگیر دیگران نباشد، غم دیگران را نخورد، ایرانی نیست، تنها در نام و در شناسنامه است که ایرانی است. هنگامی‌ که ما دیگران را دوست می‌داریم، ارج می‌نهیم، یاری می‌رسانیم، پیداست که با خویشتن چگونه رفتار خواهیم کرد، اگر ایرانی باشد، نیکوکاری یکی از این نمودهای این دیگر دوستی است، گرامی داشت آدمی است حال هر که می‌خواهد باشد. 

هر ایرانی؛ یک نیکوکار، بی گمان چنین است من دوباره می‌گویم اگر ایرانی دیگر دوست، نیکوکار، یاری‌رسان، دست‌گیر، مهربان، گره‌گشای، نباشد ایرانی نیست.

نگه‌دارِ منش ایرانی باشیم

در نگاهی گسترده می‌توان گفت که به انگیزه‌های گوناگون، خوی و خین و منش ایرانی در این سالیان کاستی گرفته است؛ زیرا از نگاهی همچنان فراخ می‌توان گفت که ایرانیان کمتر از پیشینیان و نیاکان خویش ایرانی‌اند. در واقع آنها کمتر پیشینه و فرهنگ ایرانی را می‌شناسند. 

به عبارت دیگر اگر ایرانی با فرهنگ ایران و با پیشینه نیاکانی خویش آشنا باشد، بداند که نیاکان او چه کسانی بودند، چگونه زیسته‌اند، آرمان‌ها و آرزوهایشان، رفتار و کردارشان چگونه بوده است، به ناچار خود را نیز چونان ایرانی خواهند شناخت، خواهند کوشید، در خوی و منش، در رفتار و کنش، هماهنگ و همساز باشند با پدران و مادرانشان. باور خواهند کرد که ایرانی بودن ایرانی ماندن، کاری خورد و خام و آسان نیست. 

ارزشی است بسیار والا، بسیار بلند، پس پاس این وقت و ارزش را به نیکی خواهند نهاد و از آنچه ایرانی بودنشان را زیان می‌رساند و تیره می‌دارد، پرهیز خواهند کرد. ایرانیان امروز به گونه‌ای خودباختگی و ناخویشتن‌شناسی دچار آمده‌اند. 

خوشبختانه این را هم می‌باید در پایان این گفت‌وگو بیفزایم که نشانه‌های نیکو و نویدبخش، اندک اندک پدیدار می‌شود که ما را به آینده امیدوار می‌‌کند.
اندک‌ اندک ایرانیان به ویژه جوانان ایرانی در پی آنند، می‌کوشند که هم ایران را بشناسند و هم خویشتن را. هنگامی که به این شناخت رسیدند، بسیاری از پرسمان‌های گوناگونی که ما امروز به دان‌ها دچاریم، گشوده خواهد شد از میان خواهد رفت.